-
290:از این روزها
چهارشنبه 13 آبان 1394 09:36
چهارشنبه سیزده ابان نود و چهار 9:11صبح تاواریش،سلام:) بزار از آخر به اول تعریف کنم: 1.جدیدا ساعتای خوابم زیاد شده و داره بیشترم میشه،طوری که با ساعت کلاسام کنتاکت پیدا کرده(!) برا همین دارم تمرین می کنم که خوابمو کم کنم.بنابراین درسته که هشت بیدار شدم ولی هرکاری کردم نتونستم توان و اراده ی بلند شدن از تخت و رفتن به...
-
289:وقتی نمی تونی بنویسی...
دوشنبه 11 آبان 1394 13:33
تاریخ اخرین یادداشتمو دیدم!دوشنبه ی پیشه...و این خودش یه فاجعه اس... پ.ن:برگشتنی از شروین و آنید می نویسم...شاید!
-
287:اگر این زمستان بگذرد...
دوشنبه 11 آبان 1394 13:29
دوشنبه 10.8.94 یادم رفت به مامان بگم امسال زمستون قراره خیلی سرد شه! یادمه تو دوقسمتی که از سریال "بازی تاج و تخت"دیدم،این یه جمله همش تکرار می شد: زمستون تو راهه! اره زمستون تو راهه...میگن امسال "ال نینو" قراره بیاد و زمستون سختی میشه...نشون به اون نشون امروز که رفته بودم خرید کاموا برای بافت شال...
-
286
چهارشنبه 6 آبان 1394 00:15
دوشنبه چهارم آبانماه نود و چهار ~دویدم!بعد چندماه...انگار که چندقرن گذشته بود از زمانی که با دویدن خودمو خالی می کردم. تاریکی شب بود و سرمای ملایم پاییزی... دویدم و این یه شروعه! ~ درست یادم نیست،نمی دونم از کی بود که دیگه نگفتم "صبح به خیر"!فکر می کنم یه سالی می گذره از زمانی که هرصبح با کلی نشاط و انرژی پا...
-
285:همینطوری...شانسکی!
یکشنبه 3 آبان 1394 21:18
از فانتزی هام اینه که مثل این فیلمای کره ای خیلی شانسی با یه پسر خوشتیپ پولدار آشنا شم بعد همینطور شانسی عاشق هم شیم بعد شانسی شانسی ته فیلم به هم برسیم و با خوبی و خوشی و البته لوکس،تا آخر عمر زندگی کنیم! درسته که اون وسطا خونواده ی پسره خیلی زجرم میدن و مجبور میشم کلا پسر بیچاره رو بی خیال شم و برم یه جای دور خودمو...
-
284:شنیده ام موی بلند زنان عاشق را زیباتر می کند
شنبه 2 آبان 1394 23:16
شنبه دوم آبان ماه نود و چهار دلم می خواد موهام بلند باشه!دقیقا تا کمرم! بعد طبق حساب کتاب من،با رشدی که موهام دارن بین سه تا چهارسال طول می کشه دست یابی به این هدف!زمان از بعد آخرین کوتاه کردن مو حساب شده! حالا من هربار که موهامو کوتاه می کنم بعدش به این هدف والا فکر می کنم!یعنی هربار فرض رو براین میزارم که تا سه تا...
-
283
پنجشنبه 30 مهر 1394 23:55
پنجشنبه سی ام مهرماه نودوچهار هر بار همین اتفاق می افته و من هیچ وقت درس عبرت نمی گیرم! موضوع اینه که یه یادداشت طویل نوشته بودم در باب بوکمارک های مرورگرم!بعدش چون اون یادداشت "دست ها" رو هم نوشته بودم توی یه مسیج دیگه،اولی پاک شده!نمی دونم چرا اینطوری میشه انگار که دوتا پیام طولانی رو با هم نگه نمی داره :|...
-
282:از دست ها...
پنجشنبه 30 مهر 1394 14:14
از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟ دست، آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان، بی گمان دست گران قدرتر است. هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست! هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین، دست دارد همه را زیر نگین! سلطنت را که شنیدست چنین؟! شرف دست همین بس که نوشتن با اوست! خوش ترین مایه ی دلبستگی...
-
281:اندر احوالات تنها ماندن هایم
پنجشنبه 30 مهر 1394 00:21
چهارشنبه بیست و نهم مهرماه نودوچهار ده ساعت!اینکه توی اتاق رکورد دار بیشترین فاصله از شهر محل سکونتت با رکورد ده ساعت باشی،نتیجه اش می شود ساعت یازده و بیست و چهار دقیقه ی شب، نوشتن؛ وقتی داری به آهنگی گوش می دهی به زبانی عجیب و شاید غریب حتی،که از تمامش فقط یک کلمه ی "لیلا" را فهمیده ای و اصلا چرا تمام...
-
280:خیاط زندگی
شنبه 25 مهر 1394 14:09
پنجشنبه 21.7.94 تاواریش عزیزم! فکر می کنم میشه آدم هارو تو زندگی به یه "خیاط" تشبیه کرد!هرکس خیاط زندگی خودشه!حالا بعضیا میرن،می گردن یه مدلی که می خوان رو پیدا می کنن،به دقت الگوشو رسم می کنن،کارهای برش و دوخت و.با صبر و حوصله انجام میدن و نتیجه میشه همون چیزی که می خواستن؛بعضیا اما الگورو پیدا می کنن ولی...
-
279
پنجشنبه 23 مهر 1394 01:33
فالمان هرچه باشد باشد...حالمان را دریاب! خیال کن حافظ را گشوده ای و می خوانی:"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید" یا"قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود" چه فرق؟ فال نخوانده ی تو منم! محمد علی بهمنی
-
278
چهارشنبه 22 مهر 1394 01:53
سه شنبه 21.7.94 امروز سر کلاس مخابرات واااقعا خوابم میومد!یعنی هربار که میومدم رو حرفای استاد تمرکز کنم جای تبدیل هیلبرت؟!هیبرید؟یا حالا هرچی،پتو و تختم تو ذهنم میومد!هیچی دیگه تو تایم استراحتی که استاد معمولا نیم ساعت قبل تعطیلی کلاس میده،وسایلمو جمع کردم اومدم خوابگاه و خوابیدم! یه بارم ترم پیش دقیقا با همین استاد...
-
277
دوشنبه 20 مهر 1394 13:41
هوا سرد است من از عشق لبریزم چنان گرمم چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است هوا سرد است اما من به شور و شوق دلگرمم چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟ تو را هر شب درون خواب میبینم.. تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی و وقتی قامتت را در زلال...
-
276
دوشنبه 20 مهر 1394 13:39
شنبه 18.7.94 ~ با خودم قرار گذاشتم بیشتر به مادر و پدر زنگ بزنم،خب من اصولا آدم کم حرفی ام و این درمورد وقتایی که خونه ام هم صدق می کنه،بنابراین خیلی پیش نمیاد که بهشون زنگ بزنم،ولی سانا دیروز زنگ زد گفت مامان هروقت بهم زنگ می زنه انگار داره گریه می کنه!هممم...مامانم تنها شده طفلک:( ~ دست رامتینم تو مدرسه شکسته،زمین...
-
275
چهارشنبه 15 مهر 1394 01:37
هیتلر موسیلینی استالین ناپلئون همه احمق بودند! کدام مرد عاقلی به جای بافتن موی معشوقه اش وقتش را صرف جنگ می کند... بیا در لابه لای ورقه های این کتاب همدیگر را ببوسیم نگران آبرو هم نباش؛ اینجا: هیچ کس کتاب نمی خواند... پ.ن:عالیه...عالی!
-
274
چهارشنبه 15 مهر 1394 01:28
سه شنبه سیزدهم مهرماه نود و چهار ~ می تونم بگم یک... این چیزی بود که صبح تو ایستگاه داشتم می نوشتم و با آمدن دوستان گرامی قطع شد و الآن یادم نیست قرار بود چه باشد!بی خیال... وضعیت الآن:کمی ناراحتم،کمی دلشکسته و کمی،فقط کمی دلم می خواهد گریه کنم! ~ شین(!) [ فکر نمی کنم اسم شی شی خیلی جالب باشد:دی] فردا می رود شهرشان و...
-
273
سهشنبه 14 مهر 1394 19:03
شنبه یازدهم مهرماه نود وچهار دیروز توی سلف با سبا نشسته بودیم،داشتیم ازوضع واقعا افتضاح کلاس می گفتیم! می دانید مشکل چیست؟ ورودی های قبل ما حسابی درس خوانند،ورودی های بعد ماهم حسابی درس خوانند!حالا مای بدبخت این وسط گیر کرده ایم و معروف شده ایم به درس نخوانی که چه بگویم عین بز به استاد نگاه کردن!! حالا این ها را بی...
-
272
سهشنبه 14 مهر 1394 19:02
دوشنبه 13.7.94 خودتو تو آینه نگا کن تو همونی که می خوامی خودتو تو آینه نگا کن این سه خط دقیقا امروز صبح مدام توی مغزم پخش می شد،با ریتم و آهنگ و همه چی! و اونوقت فکر می کنی قیافه ام چطور شد وقتی سمی ازم خواست این آهنگو براش دانلود کنم؟!!! هممم...جالبه! ... خب متاسفانه باقی روز خیلی جالب پیش نمیره:/ ... نه نه خیلی ام...
-
271
یکشنبه 12 مهر 1394 09:07
خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی افسونگری و گرمی افسانه ی منی بودیم با تو همسفر عشق سالها ای آشنا نگاه که بیگانه منی دور از تو زندگی به چه کار آیدم که تو جان منی و دلبر جانانه ی منی هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز آتش فروز خرمن پروانه منی چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد دور از تو ای که گوهر یک دانه منی آن جا که سرگذشت غم...
-
271
سهشنبه 7 مهر 1394 00:01
یکشنبه پنجم مهر نودوچهار امروز...امروز امروز امروز... فکر می.کنم دچار بحران نوشتن شدم!دیگه دستم به نوشتن مسائل عادی و روزمره نمیره،دوست ندارم از چیزای کوچیک بنویسم! حالا بگذار یک ساعت بخوابم،بعدش هم بروم کلاس مخابرات،برمی گردم ببینم با این بحران.چه می توان کرد! ... شب... آرامش شب...خنکای شب...بوی درختان کاج که می پیچد...
-
270
شنبه 4 مهر 1394 14:25
"میشه بخندید؟میشه بلند بخندید؟میشه به غمهامون بخندیم؟" اینکه ساعت چهار صب از خواب بیدار شوی،بی خوابی بزند به کله ات،بروی برنامه ی شب پیش خندوانه را از آپارات ببینی،اینکه این جمله ها را از نویسنده ی خندوانه بشنوی... این می شود یک حس خاص که تا ساعت دوازده شب که نمی توانی چشمانت را از خستگی باز نگه داری،توی...
-
269
شنبه 4 مهر 1394 14:20
ناب مثل بوی درختای کاج بعد بارون... مثل حرارت یه شعاع نور تو چله ی زمستون،مثل تلاش احمقانه ات برای جمع کردن تمامت توی همون شعاع نور مثل تلاش برای گرفتن دونه های برف،مثل آب شدن یه دونه ی برف سالم سر انگشتات... ناب... مثل حسی که این روزا دارم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهر 1394 12:50
عشق بازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت --- ---- ...--- / -... .- --.. .. / .-. .- / ---. . / -..- .-- ---- / ..-. .-. . .- -.. / -- ... -.- .. -. / -.- .-. -.. / .-- / .-. ..-. - .--- .- -. / ---- .. .-. .. -. / .-. .- / ..-. -.. .- .. /. --- . - -./---- .. .-. .. -. / -.- .-....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهر 1394 11:49
فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم جزدیده کس آبی به لب من نچکاند ..-. .-. .. .- -.. / -.- . / --.- .-. / - ---- -. . / -.. .-. /.- .. -. / ---- . .-. / -... -- .. .-. -- .--- --.. / -.. .. -.. . / -.- ... / .- -... .. / -... . / .-.. -... / -- -. / -. ---. -.- .- -. -..
-
268
پنجشنبه 2 مهر 1394 19:17
پنجشنبه دوم مهرماه نودوچهار هممم...خب هیچی! فقط دوس دارم بنویسم ولی دوس ندارم از امروز بنویسم! چی باید بنویسم؟ هان بزار از تصمیم جدیدم رو بگم! می خوام از این به بعد بیشتر به قوانین نگارشی و املایی آشنا بشم و بیشتر طبق اصول بنویسم!چرا؟ چون دیروز یادداشتی خونده بودم که خواسته بود بیشتر مراقب چیزهایی که می نویسیم باشیم...
-
267
پنجشنبه 2 مهر 1394 18:53
چهارشنبه 1.7.94 ~ "گندیده"،فکر می کنم کلمه ای باشه که بتونم.درمورد یخچال اتاق به کار ببرم!به هرحال تمام ویژگی های یک.چیز گندیده رو داشت!بو...وضع ظاهری...کپک!!!کشون کشون بردمش آشپزخونه و شستمش!بعدشم باز کشون کشون آوردمش اتاق!خدارو شکر خابگاه خلوته وگرنه معلوم نبود ملت با دیدن یه یخچال که خودبه خود داره به...
-
پاییز... رسید!
چهارشنبه 1 مهر 1394 14:45
چهارشنبه اول مهرماه سال هزاروسیصدونودوچهار و مهر... از راه رسید! با برگ های زرد و سبز و قرمز... با باران های گاه و بیگاه و با عشق... اندوه دم غروب دل گرفتگی آسمان و زمین انار و بوی پرتغال و نارنگی و باز هم عشق... این سه حرفی غریب..."رد شو از قاب لحظه هایم،دیده شو، عاشقانه تنهاست..." و حجم عظیمی از...
-
just one more time
چهارشنبه 1 مهر 1394 14:36
"Just one more time" فکر کن توی میدان نبرد باشی،زخمی...خسته...آماده ی افتادن...حریفت روبرو،چشم بدوزی به چشمهاش،چشم بدوزی به چشمهای خودت،انرژی نداشته ات را جمع کنی و با خودت بگویی "جاست وان مور تایم" و بزنی به دل حریف... تصور کن چند قدم مانده به قله زانو زده ای،به زانو درآمده ای...حتی نفس کشیدنت هم...
-
266
سهشنبه 31 شهریور 1394 21:56
سه شنبه سی و یکم شهریور نودوچهار از دیشب بگم اول...رفتم اتاق خدیجه اینا،سحرم اومده بود،تا سه صبح گفتیم و خندیدیم:))) واقعا یکی از بهترین شبای خابگاهم بود:) سر تعریف یه قضیه واقعا نفسم رفت اینقد خندیدم...خیلی وقت بود به این شدت نخندیده بودم،عالی بود:)سحر واقعا خوش صحبته:) سر ظهری ام رفتم مدارک وامو تحویل دادم،تا یه ماه...
-
265
دوشنبه 30 شهریور 1394 23:04
دوشنبه 30.6.94 خب اینم از خابگاهی که این همه انتظارشو کشیدم!تنها...بی کس...نشستم رو تخت سمی و دارم به این فک می کنم که چطوری گندی که زدمو ماست مالی کنم! یکی از کتابایی که برا تابستون از کتابخونه ی دانشگاه قرض گرفتم و حتی درشم باز نکردمو یادم رفته بیارم با خودم:(فک می کردم پنج تان ولی نه شیشتا کتابه...شیشتا!!!!واقعا با...