کتاب"پرنده ی من" تمام شد!وای که چه خوب بود این رمان:) این هم قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم،هرچند خط به خطش دوست داشتنی بود:)
...
شهلا هم،امان از این شهلا!هنوز کسی او را در حال تعریف کردن خاطره ای ندیده است.زنی بی خاطره است.همیشه آماده است از آن کلمه های خوشکل روانشناسی تحویل آدم بدهد.
"باید در لحظه زندگی کرد."
...
راه رفتن خوب است.همیشه خوب بوده است.همیشه به درد می خورد.وقتی فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی.اگر هم بخواهی از فکر کردن خالی بشوی باز هم باید راه بروی.برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی.وقتی جوانی.وقتی پیری.وقتی هنوز بچه ای.هر توقف یک چیز خوشمزه است و برای توقف بعدی باید راه رفت.
...
...انگار بدون دوست داشتن نمی توان از چیزی عبور کرد.
...
فکر می کنم مامان فقط یک چراغ دارد که با خاموش کردن آن همه جا تاریک می شود.شهلا یکی بیشتر دارد برای همین حتی وقتی عزادار است و شیون و زاری می کند از میان اشک و فریاد هم می تواند به دختر جوانی که سرپاست بگوید فلان خانم چای ندارد یا دستمال کاغذی بیاور و بهتر است قندان ها پر شود.
امیرهم چراغ هایش زیاد است.وقتی مال خانه خاموش است می تواند بیرونی هارا روشن کند برای همین وقتی با من قهر است می تواند استخر برود.صبحانه کله پاچه بخورد.خودش را به یک آبمیوه ی خنک مهمان کند و با دوستانش به در و دشت بزند.
من هم مثل مامان یک چراغ دارم.وقتی خاموش است درونم ظلمت مطلق است.وقتی قهرم با همه ی دنیا قهرم،با خودم بیشتر.
ولی میهن چراغ های بیشتری دارد.چراغ های او مدام در حال روشن و خاموش شدن است.حتی اگر چندتا از چراغ هایش خاموش باشد اهمیتی ندارد.باز هم چند تای دیگر روشن اند.
پ.ن:خب پیش به سوی کتاب بعدی :تماما مخصوص:)البته قرار بود بادبادک باز باشد ولی بگذار بماند برای بعد این یکی:)
�به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است ...!
قطار به موقع رسید | هاینریش بل
... اضطراب، همچنان که هر روانپزشک گرانقیمتی بهتان خواهد گفت، حاصل افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روانپزشک در جلسهی دوم و بعد دریافت حقویزیت بعدی آگاهتان خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخهی اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زل زدم ...!
تابوتهای دستساز / ترومن کاپوتی / مترجم: بهرنگ رجبی
پ.ن:کلی دنبال پی دی اف کتابش گشتم ولی پیدا نشد:(
هیتلر
موسیلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند!
کدام مرد عاقلی
به جای بافتن موی معشوقه اش
وقتش را صرف جنگ می کند...
بیا در لابه لای ورقه های این کتاب
همدیگر را ببوسیم
نگران آبرو هم نباش؛
اینجا:
هیچ کس
کتاب
نمی خواند...
پ.ن:عالیه...عالی!