322:برای دوستی که فکر نمی کنم اینجا رو بخونه:

"چه خوب شد که سیمین دانشور وبلاگ نداشت"

...

321

چهارشنبه

23 دی ماه 94


امروز صبح که داشتم می رفتم امتحان،به شدت احساس می کردم که سرجلسه از گشنگی میمیرم.منظورم به صورت اصطلاحی نیست بلکه فکرمی کردم واقعا از گشنگی میمیرم!

ولی نگران نباشین،چون نوشتنم نشان از اشتباه بودن حسم داره:-D جالب اینجاست که ساعت دوهم امتحان الکترونیک داشتم و چون دقیقا بعد نهار رفتم سر جلسه،احساس می کردم الآنه که کل وجودمو بالا بیارم:-/ ولی خب،این احساسم هم خیلی درست نبود:-D خلاصه که اومدم بگم زنده و سلامتم:) اینجا کتابخونه ی مرکزی دانشگاهه و دوتا دختر میز بقلی به شدت رو مخ ان.یعنی از وقتی که اینجا نشستم دارن یه ریز باهم حرف می زنن،هریه ربع نیم ساعتم به عنوان پیام بازرگانی یه خورده درس می خونن:|

همین دیگه

تا درودی دیگر بدرود:-D

320

شنبه


ناراحتم.نمی دونم چرا.چرا می دونم! شاید از این ناراحتم که فردا امتحان معماری دارم و هیچی بلد نیستم.شایدم از این ناراحتم که کل این دوروز هیچ کار مفیدی نکردم به خاطرش
.از این ناراحتم که همه ی کتابای صوتی انگلیسی با لهجه ی بریتیشه:/ این چه وضعشه آخه:/ این همه فیلم دادین بیرون خب چهارتا کتاب صوتی ام درست می کردین دیگه .ولی نه اینا نیست.نمی دونم چیه.شایدم می دونم ولی به شدت دارم انکارش می کنم طوری که حتی نمی دونم چیه:|
شایدم کلا دارم چرت و پرت میگم.
کلا دارم چرت و پرت میگم:|
 ولی نه...دلیل اصلی ناراحتیم این جمله اس:
"کلی زحمت می کشیم یه هفته رو تموم می کنیم،دوباره یه هفته دیگه شروع میشه!"
بعد حالا میشه اینو به روز و ساعت و دقیقه و ثانیه حتی،تعمیم داد.کلی تلاش،کلی زحمت،کلی مسیر که هر روز و هرروز باید بری و آخرش که چی؟

~ فکر می کنم دچار افسردگی قبل امتحان شدم.افسردگی قبل امتحان،نوعی افسردگی مزمن که در طول دوران فرجه بین دانشجویان شیوع پیدا می کنه و دلیلشم در بسیاری از موارد تلنبار شدن درس هاشونه.
از نشانه های این افسردگی زل زدن به حجم کتاب،چک کردن مداوم سطر ها و صفحه های باقیمانده تا آخر کتاب،گریه و پوچ گراییه!
دیده شده که در مواردی فرد به بی خیالی مطلق روی آورده و قید همه چی رو می زنه.یکی دیگه از نشانه های این بیماری،روی آوردن شدید به مذهب و ذکر مداوم نام امامان و پیامبران به ترتیب بزرگی معجزه هاشونه .همچنین جمله ی "غلط کردم،از ترم بعد می خونم" به وفور از افراد مبتلا به این بیماری شنیده می شه.

319

بالاخره طلسم آسمون شکست.داره برف میاد:)

318:مجمع تشخیص مصلحت نگار:|

 با بقیه "من ها" دور یه میز گرد نشسته بودیم.سالن تاریک بود و جز همون محوطه ی میز هیچی دیده نمی شد طوری که اگه هرکدوم از ما یه خورده عقب می رفت تو تاریکی نا پدید می شد...

"من درسخون" درخواست تشکیل جلسه رو داده بود،گفته بود که موهاش رو سرش سنگینی می کنن که باعث شده بی حوصله باشه و نتونه درس بخونه،به همین دلیل باید کوتاه شن!بافت قرمزی که معمولا موقع درسخوندن می پوشم و پوشیده و موهاشو نامرتب رو سرش بسته،بی حوصله به نظر میاد،خیلی.سعی می کنه بقیه رو راضی کنه ولی تعداد مخالفا زیادن.این روزا خیلیا طرفدار موی بلندن و معتقدن کوتاه کردن موی سر یه حماقته و بعدا حتما پشیمون میشم؛البته به جز "من دیوونه" که اصرار داره مرتکب این حماقت بشم و برای تاکید جمله ی معروف خودشو میگه:ترجیح میدم به خاطر کاری که کردم پشیمون بشم تا کاری که نکردم!

"من رویا ها و آرزوها"  به شدت مخالفه و یادآوری می کنه که موی بلند یکی از آرزوهامه و این دفعه دیگه کوتاه نمیاد،فقط دو سال دیگه مونده تا قد موهام به کمرم برسه!

جمله تموم نشده "من فمنیست" رو میز میکوبه و میگه:اصلا این چیه که کردن تو مخ دخترا که دختر یعنی موی بلند؟

یکی اونور با ناز دستشو رو یه تیکه از موهای بلندش می کشه و با مظلومیت و حسرت میگه:آخه دختر یعنی موی بلند...

باز صدای همهمه بلند میشه...این بار زمزمه های کوتاه کردن مو بلندتره!

صدای من "ساز مخالف" بلندتر از بقیه و موافق کوتاه کردن موهام به گوش می رسه،چرا؟چون این روزا همه موی بلند دوس دارن.حالش به هم می خوره از بس دختر موبلند دیده:|

حوصله ی این همه هیاهو رو ندارم.خوبه یه مو می خوام کوتاه کنم ها،این همه درگیری سر چهارتا تار مو؟اگه می خواستم برای رفتن به مریخ داوطلب شم چیکار می کردن؟!باز نگاشون می کنم...سرمو می کشم عقب،عقب تر و دنیا تاریک میشه.... 

....

تو آینه نگاه می کنم،باورم نمیشه!

آروم باش...آروم...

به لیلا گفته بودم موهامو تا زیر چونه ام کوتاه کنه و صاف.لیلی ام خیلی شیک و مجلسی تیکه تیکه زده و تا پایین گوشم:|

آروم...آروم...آروم...جهنم!

لباسامو برمی دارم و میرم سمت حموم.از ویژگی های منفی و مثبتم اینه که وقت دوراهی تصمیم،پدر خودم و بقیه رو درمیارم تا تصمیم می گیرم :-D یعنی قشنگ یه دور به فنا میدمشون ولی بعدش هرچی که بشه به عنوان نتیجه ی تصمیمم قبولش می کنم و هرچقدرم وضع خراب باشه عزا نمی گیرم و حرص نمی خورم به خاطرش.در عوض سعی می کنم دیگه اون اشتباهو تکرار نکنم،به عنوان مثال دیگه هیچ وقت،هرگز،هرگز،هیچ وقت،موهامو نمیدم لیلا کوتاه کنه:|

...


از کاموای بنفشی که از شال و کلاهم مونده بود یه تل بافتم برای خودم،یه تل ساده با یه گل گنده کنارش.بقیه که با دیدنش ذوق مرگ شدن و گفتن به این مدل موهام خیییییییلی میاد.خودم با دیدنش یاد دخترای کارتونای ژاپنی می افتم:-D به نظرم بانمکه و دوسش دارم:) همممم...حالا که دقت می کنم موهام خیلی ام بد نشده;-)