271

یکشنبه

پنجم مهر نودوچهار


امروز...امروز امروز امروز...

فکر می.کنم دچار بحران نوشتن شدم!دیگه دستم به نوشتن مسائل عادی و روزمره نمیره،دوست ندارم از چیزای کوچیک بنویسم!

حالا بگذار یک ساعت بخوابم،بعدش هم بروم کلاس مخابرات،برمی گردم ببینم با این بحران.چه می توان کرد!

...

شب...

آرامش شب...خنکای شب...بوی درختان کاج که می پیچد توی مشامت...

شب...

حس و حال غریبست رفیق،وقتی به مهتاب محاصره در ابر نگاه می کنی...غریب...


نظرات 3 + ارسال نظر
دم نوش جمعه 17 مهر 1394 ساعت 22:18

هستم دیگه
شور و ذوقی ندارم، فقط خوشحالم که کاری که مدتها معلق و معطل بود داره انجام میشه
از تفاوت ها و سختیاش میترسم
از مسءولیت هاش
به دنیای خیلی متفاوتی دارم نزدیک میشم

هممم!خب حداقل خوبه که می دونی که زندگیت قراره کلی عوض شه و کلی مسئولیت خواهی داشت:)
برات آرزوی خوشبختی و موفقیت می کنم:)))

دم نوش سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 16:36

یهو دلم خواست شرایط تو رو داشته باشم، کمی تنها تر از الان، کمی ذهن خلوت، کمی همه چیز مجردی تر
دارم ازدواج میکنم نگار
نمیدونم الان از کدوم اسمایلی باید استفاده کنم، هیچی نمیزارم تا بی حسیمو بفهمی

خب من دقیقا می دونم باید از کدوم اسمایلی استفاده کنم:ازززدوااااج؟!!!
خب چرا بی حسی؟!البته تقریبا همه بعد ازدواج یا درروند ازدواج دلشون برا مجردی تنگ میشهولی چرا بی حسی؟!

السا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 00:18 http://gooshvare-gilas.blogsky.com

دوست عزیز نویسنده،درود
خوشحال میشم که نوشته های من رو بخونی.
خوشحال تر میشم اگه نظرت رو راجه به نوشته هام یدونم.
مرسی که وقت می ذاری :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.