just one more time

"Just one more time"


فکر کن توی میدان نبرد باشی،زخمی...خسته...آماده ی افتادن...حریفت روبرو،چشم بدوزی به چشمهاش،چشم بدوزی به چشمهای خودت،انرژی نداشته ات را جمع کنی و با خودت بگویی "جاست وان مور تایم" و بزنی به دل حریف... 
تصور کن چند قدم مانده به قله زانو زده ای،به زانو درآمده ای...حتی نفس کشیدنت هم زجر است،نگاه می کنی،به قله نگاه می کنی،گذشته فیلم می شود جلوی چشمت؛آرزو، هدف می شود،نشانه می شود،حال می شود...نفس فرو خورده را بیرون میدهی و با خودت می گویی"جاست وان مور تایم"... 
تصور کن لب دره ای،کلی راه آمده ای،کلی زمین خورده ای،کلی زمینت زده اند،خسته و زخمی به سیاهی آرام توی دره زل زده ای،می خواهی بپری... باید بپری...ولی صدای یواشی توی وجودت نبض می گیرد"جاست وان مور تایم"...
..."جاست وان مور تایم" برای من همین حس است،باهمین کیفیت!همان آخرین امید،همان تلاش آخر،همان تیر توی تاریکی... نه!آخرین تیر!جالب اینجاست که این حس را فقط به همین عبارت دارم،با همین لحن،حتی فارسی اش هم این حس را زنده نمی کند،دقیقاباید همین باشد:
Just one more time
نظرات 1 + ارسال نظر
دم نوش چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 21:47

چه خوب رسوندی منظورتو :)
موفق باشی

مرسی ممنان:)
فکر می کردم یه خورده اغراق آمیز شده ولی حالا که گفتی، خیلی هم.خوب:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.