271

یکشنبه

پنجم مهر نودوچهار


امروز...امروز امروز امروز...

فکر می.کنم دچار بحران نوشتن شدم!دیگه دستم به نوشتن مسائل عادی و روزمره نمیره،دوست ندارم از چیزای کوچیک بنویسم!

حالا بگذار یک ساعت بخوابم،بعدش هم بروم کلاس مخابرات،برمی گردم ببینم با این بحران.چه می توان کرد!

...

شب...

آرامش شب...خنکای شب...بوی درختان کاج که می پیچد توی مشامت...

شب...

حس و حال غریبست رفیق،وقتی به مهتاب محاصره در ابر نگاه می کنی...غریب...


پاییز... رسید!


چهارشنبه

اول مهرماه سال هزاروسیصدونودوچهار


و مهر... از راه رسید!

با برگ های زرد و سبز و قرمز...

با باران های گاه و بیگاه

و با عشق...

اندوه دم غروب

دل گرفتگی آسمان و زمین

انار و بوی پرتغال و نارنگی

و باز هم عشق...

این سه حرفی غریب..."رد شو از قاب لحظه هایم،دیده شو، عاشقانه تنهاست..."

و حجم عظیمی از تنهایی...اصلا پاییز بوی تنهایی می دهد!خیلی هم اشتباه می کنند که می گویند هوای پاییز دو نفره است،هوای پاییز هوای تنهاییست اصلا،تنهایی های دونفره و چند نفره...


پ.ن:عکسو خودم گرفتم،(درواقع تموم عکسایی که میزارم کار خودمن) ولی واسه پاییز سال پیشه:دی