ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود...

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود

نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود


ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود

دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود


ترسم این است از این خانه دلت قهر کند

قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود


نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود

دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود


نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من

هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود


تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد

لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود


وای اگر در دل مرداد زمستان بشود

قلب بی عاطفه ات یکسره از سنگ شود 


سینه را آه ! دل سنگ تو آزار دهد ،

وای اگر سادگی ام ... مایه ی نیرنگ شود .


پ.ن:نمی دونم شاعرش کیه،ولی منو یاد دکلمه های استاد علیرضا آذر انداخت،بخصوص "هم مرگ" اگه اشتباه نکنم،خیلی قشنگه اگه گوش ندادین،برین و.گوش کنین!

264

یکشنبه

29.6.94


باشه!قبول دارم!من یه همسفر وحشتناکم!

کسی که از همون اول سفر هندزفری رو می کنه تو گوشش،سرشو می کنه سمت پنجره و دیگر هیچ!و تنها صدایی که ازش می شنوید وقتیه که ماشین خراب شده و چون حالش از ماشین بدتره،می خواد بره پایین هوا بخوره و بهتون میگه پاشید که بره...

نچ...من قطعا همسفر خوبی نیستم!

که وقتی که اتوبوس درست میشه و حال اون همچنان خرابه به مسکن همیشگیش رو میاره و میگیره می خوابه!

و باید بگم که برا من خوابه که بر هر درد بی درمان دواست!خوابیدم تا خود رستورانی که قراره شام بخورن و نماز بخونن!ولی ایندفعه برخلاف همیشه با خودم یه ساندویچ سیب زمینی آورده بودم!خب باید بگم واقعا از گشنگی نجاتم داد!

من همسفری ام که به خودش قول میده موقع خداحافظی مامانشو بغل کنه ولی یادش میره و بعد تو اتوبوس گوش میده:

نداری...خبر زحال من نداری

که دل به جاده می سپاری

سحر ندارد این شب تار

مرا به خاطرت نگه دار...مرا به خاطرت نگه دار...


هممم...من کسی ام که تموم یه ماه آخر تابستونو روزشماری می کنه تا امروز برسه و بره،اونوقت امروز دوس داره تو خونه ی شلوغ و درهم خودش بخوابه:(

هعی...روزگار...

263

شنبه

28.6.94


~ دیشب داشتم بازی والیبال ایران ژاپن رو نگا می کردم،جالب بود!ایران سه دو بازی باخته(!) رو برد!فکر می کنم بازی جذابیه،به شخصه خیلی بیشتر از فوتبال برام جذابیت داره!دیگه اینکه آره!آقای جاپن!ما اینیم;-)


~ امروز رفتم بلیط گرفتم برا فرداشب،کارای ضمانت وامم درست شد.ایشالا که این وامه رو بدن و این کلاسه رو بریم و یه کار خوب پیدا کنیم بعدش:)


~ این روزا همش داد می زنم،مخصوصا سر رامتین،آخه واقعا رو مخه!از بیست و چهار ساعت بیست ساعتشو داره التماس می کنه که بزار بازی کنم،چهارساعت بقیه شم پای کامپیوتره به بازی!معتاد شده واقعا!مجبور شدم برا کامپیوتره رمز بزارم حتی!مطمئنم بعد رفتنم به یه ماهم نمی رسه جزغاله میشه سیستم بیچاره:( مشکل اینه که بلافاصله بعدش عذاب وجدان میگیرم:( این دم آخری دوس دارم خاطره ی خوب بمونه خب:-D


امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم...

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم

غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم


زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی

بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم


تا به کی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم

از در خانه جوابم کن و بگذار بمیرم


قصه ی عشق بگوش من دیوانه چه خوانی؟

بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم


گر چه عشق تو سرابی ست فریبنده و سوزان

دلخوش ای مه، به سرابم کن و بگذار بمیرم


اشک گرمم که به نوک مژه چون شمع بلرزم

شعله شو، یکسره آبم کن و بگذار بمیرم


خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث

کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم


               ((شعر از استاد شهریار))

262

جمعه

27 شهریور 94


...

چی بنویسم؟هوم؟

الان واقعا باید بنویسم که شوهرشو پیش این و اون خراب می کنه که بتونه ازشون پول قرض کنه؟

هرکی به خونه اش میاد میشینه و از بی عرزگی ها و بدبیاریای شوهرش بهش میگه،من خودم چندبار مچشو گرفتم،یه بارم بهش گفتم نکن!این.کارت درست نیست!ولی نه!مصرانه ادامه میده؛اوایل فک می کردم این کارو می کنه که خودشو خالی کنه،بعد دیدم نه اینجوری ام نیست،بعد فکر کردم فقط دیوونه شده!واقعا گیج کننده بود...ولی امروز یه دفعه فهمیدم!!!می خواد با اظهار بدبختی دل بقیه رو به رحم بیاره که بهش پول قرض بدن که مغازه شو را بندازه!خب از یه طرفم.حق داره،اون مغازه تنها منبع درآمدشون میشه،راه نجاتشون میشه، زنه ام خیلی بدبختی کشیده، رنج دیده... ولی بازم دلم رضا نیست... نه اینجوری...این.کارش درست نیست...شوهره ام به خاطر اینا خودشو به اب و آتیش می زنه،بلد نیست آتیش و آورده تو زندگیشون داره همه چی رو می سوزونه!وقتی بهش.گفتن باید ول کی کرد ولی بلد نبود فقط آب و ول کرد و موند آتیش و تر و خشک... 

می خوام بگم نکنین،این رسمش نیست ولی چی بگم؟هر چی بگم.که به خرجشون  نمیره!هرکدوم.کار.خودشو می کنه و حرف بقیه به هیچ جاشون نیست اونوقت وقت بدبختیا که میشه،یکی یقه ی اون یکی رو میگیره که:من که گفته بودم،تو گوش نکردی...


تاواریش؟بیا یه قولی بدیم!اگه کسی رو به زندگیمون راه دادیم پشتشو خالی نکنیم هیچ وقت،اگه نشد، نتونستیم،نخواستیم... بقچه مونو بپیچیم و بریم... زخم نشیم...زخم نزنیم...