امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم...

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم

غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم


زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی

بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم


تا به کی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم

از در خانه جوابم کن و بگذار بمیرم


قصه ی عشق بگوش من دیوانه چه خوانی؟

بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم


گر چه عشق تو سرابی ست فریبنده و سوزان

دلخوش ای مه، به سرابم کن و بگذار بمیرم


اشک گرمم که به نوک مژه چون شمع بلرزم

شعله شو، یکسره آبم کن و بگذار بمیرم


خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث

کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم


               ((شعر از استاد شهریار))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.