ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود...

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود

نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود


ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود

دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود


ترسم این است از این خانه دلت قهر کند

قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود


نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود

دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود


نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من

هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود


تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد

لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود


وای اگر در دل مرداد زمستان بشود

قلب بی عاطفه ات یکسره از سنگ شود 


سینه را آه ! دل سنگ تو آزار دهد ،

وای اگر سادگی ام ... مایه ی نیرنگ شود .


پ.ن:نمی دونم شاعرش کیه،ولی منو یاد دکلمه های استاد علیرضا آذر انداخت،بخصوص "هم مرگ" اگه اشتباه نکنم،خیلی قشنگه اگه گوش ندادین،برین و.گوش کنین!

نظرات 1 + ارسال نظر
دم نوش دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 23:20

این قشنگ بود
ولی یه شعر خوندم از علیرضا آذر فوق العاده قشنگ بود
پیدا کنم برات میفرستم

منتظر می مانم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.