264

یکشنبه

29.6.94


باشه!قبول دارم!من یه همسفر وحشتناکم!

کسی که از همون اول سفر هندزفری رو می کنه تو گوشش،سرشو می کنه سمت پنجره و دیگر هیچ!و تنها صدایی که ازش می شنوید وقتیه که ماشین خراب شده و چون حالش از ماشین بدتره،می خواد بره پایین هوا بخوره و بهتون میگه پاشید که بره...

نچ...من قطعا همسفر خوبی نیستم!

که وقتی که اتوبوس درست میشه و حال اون همچنان خرابه به مسکن همیشگیش رو میاره و میگیره می خوابه!

و باید بگم که برا من خوابه که بر هر درد بی درمان دواست!خوابیدم تا خود رستورانی که قراره شام بخورن و نماز بخونن!ولی ایندفعه برخلاف همیشه با خودم یه ساندویچ سیب زمینی آورده بودم!خب باید بگم واقعا از گشنگی نجاتم داد!

من همسفری ام که به خودش قول میده موقع خداحافظی مامانشو بغل کنه ولی یادش میره و بعد تو اتوبوس گوش میده:

نداری...خبر زحال من نداری

که دل به جاده می سپاری

سحر ندارد این شب تار

مرا به خاطرت نگه دار...مرا به خاطرت نگه دار...


هممم...من کسی ام که تموم یه ماه آخر تابستونو روزشماری می کنه تا امروز برسه و بره،اونوقت امروز دوس داره تو خونه ی شلوغ و درهم خودش بخوابه:(

هعی...روزگار...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.