332

چندوقته از مریم خبر ندارم.دلم براش تنگ شده و نگرانشم.یکی از بدی های دوستای وبلاگی اینه که یهو غیب میشن و توام هیچ کاری نمی تونی بکنی جز اینکه منتظر بمونی و منتظر بمونی و بازم منتظر بمونی تا اینکه اَی روزی روزگاری اتفاقی، عمدی بازم همدیگه رو تو این کوچه های خلوت پیدا کنید...


~فکر کنم از این به بعد وقتی از کسی چیزی شنیدم،راست و مستقیم برم و از خودش بپرسم درموردش!


~ دیگه اینکه عاشق "ف" شدم:-D تا حالا نشده بود تو پنج دقیقه عاشق یه استاد بشم:)

331

پنجشنبه

ششم اسفند نودوچهار



سمی و لیلی برای حفظ جونشون منو تا یک هفته از آشپزی منع کردن!قراره هفته ی آینده رو بنده فقط ظرف بشورم و.کاری به غذا و پخت و پز نداشته باشم:|

چرا؟

چون  یکی از نشانه های بی حوصلگی و افسردگی من اینه که نمی تونم غذا بپزم!یعنی نه که نتونم ها،ولی طوری اینکارو می کنم که تا حدودای یه سال دیگه هوس اون غذا به سرتون نزنه:-D شام امشبم با من بود خب.

و خب امروز پنجشنبه بود.طبق معمول کفترای عاشق رفتن بیرون،لیلام رفت دیدن هانیه،نگین کلاس تفسیر داشت و من مانده بودم تنهای تنهاااااا...و داشتم از شدت بی حوصلگی دق می کردم تا اینکه با انتی و نسرین رفتیم بیرون.می خواستیم بریم پارک،اتوبوس دیر رسید،مسیرو عوض کردیم.به جاش رفتیم بازار وکلی گشتیم.یه تاب و شلوارک گرفتم.برگشتنی چنتا از همکلاسیای عزیزمو دیدم و به مدت یه خیابون که جوار به جوار هم می اومدیم خودمو به کوچه ی علی چپ زدم.یه پسره گیرداد که باید شمارمو بگیرین.یه خیابون با ماشین و پای پیاده تعقیب و.گریز و التماس و تهدید که شمارمو بگیرین.آبرو اینارو دیگه من دیگه حرفی ندارم در اون مورد.

برگشتم خوابگاه،الویه درست کردم برا شام و خب... طعمش خوب بود. نمی دونم این ممنوعیت یه هفته ای از کجا دراومد!و مسئله اینجاس که من تا دیروز از آشپزی فراری بودم و الان احساس می کنم کنارگذاشته شدم و دلم می خواد آشپزی کنم:|

330

دوشنبه
سوم اسفند نود و چهار


یه احمق،عاشق شکست خورده،کسی که تازه عاشق شده و حس می کنه دنیا گل و بلبله،احتمالا یه هنرمند که حس هنریش زده بالا،کسی که همه چیشو ازدست داده و... اینا کسایی ان که نیم ساعت تموم زیر بارون راه میرن اونم فقط با یه تیشرت!نه دانشجوی بدبختِ مشکوک به سرماخوردگی ای که صداش گرفته و دوساعت بعدش باید بره سر کلاس کنترل خطی اونم با صاد!
سرم درد می کنه،هوا سرده و باید برم سر کلاس کنترل؛این میتونه یه نمونه ی کامل بدبختی باشه:میزری!

329

شنبه

1اسفند94



~ تاواریش؟

به نظرت اگه یه نفر موقع جدول حل کردن تعداد اندکی از سوالارو تو گوگل سرچ کنه،تقلب محسوب میشه؟

چون به نظر من که اینطور نیست!آخه من از کجا باید بدون اسم قدیم مشکین شهر "خیاو" بوده؟هوم؟ 

اولاش که شروع کردم سوالا خیلی راحت بودن، اعتماد به نفسم چسبیده بود به سقف لامصب،الان که دو هفته اس تو یکی از جدولا گیر کردم احساس می کنم این جَوّه کم کم داره از اطرافم ناپدید میشه:-D هعی...چه میشه کرد!به جدولیاش برنامه ی "جدولانه" رو پیشنهاد می کنم،جالبه:)



~ دیروز پس از بحث و بررسی فراوان پیرامون اینکه "کی شام بپزه؟" و منتسب شدن این.جانب برای انجام این وظیفه ی خطیر،اعلام نمودم که  "من آبگوشت درست می کنم" که در کمال تعجب با مخالفت بسیااااار شدید دوستان مواجه شد!ولی از آنجایی که مرغ یه پا داره،هرطور که بود دوستان.رو راضی کردم مشروط به اینکه اگه خوب از آب درنیومد،تاآخر عمر هرجا حرف از آبگوشت شد لیلا جان زحمت کشیده و آبروی منو ببره:|

خب فکر کنم بتونی تصور کنی وقتی به جای آبگوشت یه قابلمه ی سوخته تحویلشون دادم قیافشون چطوری شد:-D

آه...وضع بدی بود،مجبور شدم برای حفظ جونم ماست موسیر و چیپس رشوه بدم.تازه اون شرط ابدی بود،می فهمی؟ابدی...

+ اینجا جا داره که خدارو شکر کنم که خون آشام نیستم که ابدش واقعا تا ابد طول بکشه:-D


~ دیگه اینکه امروز واقعا تو یه وضعیت معذب کننده گیر افتاده بودم!وقتی رسیدم کلاس پر بود و فقط ردیف آخر آخر جا داشت بنابراین مجبور شدم برم اونجا بشینم در حالیکه کل ردیف... اه نمی تونم درموردش بنویسم:/ حتی یادآوریش اعصاب خوردکنه:/ خلاصه که مجبور شدم یک ربع ساعت تمام بین پسرای بیشعوری که باهم شوخی می کردن و می خندیدن اونم به یه زبون دیگه:|(قسمت خندیدنشون قابل فهم بود البته:-D)

تا وقتیکه استاد نابغمون کشف کرد که این کلاس کوچیکه و رفتیم تو یه کلاس بزرگتر.اه...اعصاب خورد کن بود...خیلی...


328

سه شنبه

28 بهمن ماه



تاواریش عزیزم!

جدیدا دارم یه سریال می بینم،"پنیر در تله".داستانش خیلی پیچیده نیست،خیلی سوزناک و گریه دارم نیست و با دیدنش از خنده روده بر نمیشی.ولی تقریبا تمام طول فیلم یه لبخند شیرین خودبه خود گوشه ی لبت میشینه.

فکر.می کنم زندگی باید همین باشه.طوری که سالها بعد پای بخاری، موقع تعریف کردنش برای نوه هات، ناخوآگاه لبخند گوشه ی لبت خونه کنه