381

دوست دارم...

تا حالا نگفته بودم, نه؟

:)

حس عجیبیه که به وبلاگت اظهار عشق کنی! 

فک کنم بالاخره اتفاق افتاد.

بالاخره دیوونه شدم!

چه بازگشت شکوهمندی!...هممم...از این به بعد یادداشت های یه دیوونه رو خواهید خوند.

380

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

تا دلم،باز دلم،باز دلم دل بشود


~ من شکست عشقی نخوردم!اشتباه نکنید.فقط یه مقدار به پوچی و بی انگیزگی رسیدم.صرفا جهت شفاف سازی قضیه

گذشته از این هفته ی دیگه امتحانام شروع میشن و خب اوضاع خییییلی خرابه.خیلی هااا.خدا به فریاد رسد ای کاش.

379

به اندازه ی آدمها راه هست برای نیمرو درست کردن!

و تو خابگا با خیلی از این راه ها آشنا میشی!

378

پنجشنبه


نوشتن خاطرات خیلی خوب بود...دوسش داشتم:) 

ولی فکر نمی کنم بتونم ادامه بدم.

وقتشه این فصلم ببندیم.

از این به بعد بیشتر احساسات و چیزایی که یهو به ذهنم می رسن رو می نویسم.فکر می کنم اینطوری بهتر باشه.

همین دیگه

337

"چه اسفندها. . . آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو ‌ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها می‌رسی
از همین راه"
و اونجایی که میگه:
" پشت پرچین اردیبهشت منتظرت می مانم"
امروز در مورد ریرا خوندم که یعنی زن...فکر می کنم بتونم این حقو به خودم بدم که بگم:
ریرا جان!تولدت مبارک:)