262

جمعه

27 شهریور 94


...

چی بنویسم؟هوم؟

الان واقعا باید بنویسم که شوهرشو پیش این و اون خراب می کنه که بتونه ازشون پول قرض کنه؟

هرکی به خونه اش میاد میشینه و از بی عرزگی ها و بدبیاریای شوهرش بهش میگه،من خودم چندبار مچشو گرفتم،یه بارم بهش گفتم نکن!این.کارت درست نیست!ولی نه!مصرانه ادامه میده؛اوایل فک می کردم این کارو می کنه که خودشو خالی کنه،بعد دیدم نه اینجوری ام نیست،بعد فکر کردم فقط دیوونه شده!واقعا گیج کننده بود...ولی امروز یه دفعه فهمیدم!!!می خواد با اظهار بدبختی دل بقیه رو به رحم بیاره که بهش پول قرض بدن که مغازه شو را بندازه!خب از یه طرفم.حق داره،اون مغازه تنها منبع درآمدشون میشه،راه نجاتشون میشه، زنه ام خیلی بدبختی کشیده، رنج دیده... ولی بازم دلم رضا نیست... نه اینجوری...این.کارش درست نیست...شوهره ام به خاطر اینا خودشو به اب و آتیش می زنه،بلد نیست آتیش و آورده تو زندگیشون داره همه چی رو می سوزونه!وقتی بهش.گفتن باید ول کی کرد ولی بلد نبود فقط آب و ول کرد و موند آتیش و تر و خشک... 

می خوام بگم نکنین،این رسمش نیست ولی چی بگم؟هر چی بگم.که به خرجشون  نمیره!هرکدوم.کار.خودشو می کنه و حرف بقیه به هیچ جاشون نیست اونوقت وقت بدبختیا که میشه،یکی یقه ی اون یکی رو میگیره که:من که گفته بودم،تو گوش نکردی...


تاواریش؟بیا یه قولی بدیم!اگه کسی رو به زندگیمون راه دادیم پشتشو خالی نکنیم هیچ وقت،اگه نشد، نتونستیم،نخواستیم... بقچه مونو بپیچیم و بریم... زخم نشیم...زخم نزنیم...

260

پنجشنبه

26.6.94



~  آقا این ایرانسل گاهی پیام هایی می فرسته تحت نام"Hadie Vije" خب؟من اینا رو هروقت می بینم در نگاه اول "هویج" می خونم:| نمی دونم چرا!اولا کلی ام تعجب می کردم که هویج نامی بهم پیام داده ولی جدیدا عادی شده :دی این از این.


~ امروز پسر عموی مادر،میم عزیز،ضمن ترور شخصیت و اعتماد به نفس بنده،از من و درس خوندنم اظهار ناامیدی کرد! چرا؟هااان!آنجانب از من پرسید که:اگه 12 ولت برق رو از دوتا آرمیچر سری دوازده ولتی بگذرونی،میسوزه عایا؟یا نه!

منم ضمن اظهار عجز،اذعان داشتم که تازه این ترم الکترونیک.می خونم و هنوز به آن صورت چیزی از برق نمی دونم:| بعد دوسال:| هیچی دیگه،اون دوچیکه آبرویی که مونده بودم رفت...

یکی نیس بگه آخه برادر من این سواله که می پرسی؟نه واقعا؟اینم از این.


~ حالا به دلیل بالا- البته از قبل تصمیم داشتم ولی امروز تقویت شد- قرار شده از این به بعد کاربردی درس بخونم و خودم برم دنبال درسام!امید است که بتوانم این مهم را به جای آورم


~ همین دیگه،اتفاق خاص دیگه ای نی افتاد امروز،تولد امیررضای شبنم اینا بود که خیلی مهم نیست حالا...دیگه همین! دارم مدارک آماده می کنم برای وام گرفتن از دانشگاه جهت پرداخت شهریه ی کلاس شبکه!هفتصد هشتصد پولش میشه عوضی:/ در راستای همون خودآموزی و اینا دارم میرم دنبال یادگیری شبکه!راستش اون ته تهای دلم احساس می کنم یه خورده ام علاقه دارم به مبحث!خدارو چ دیدی شاید با همین مدرکه یه کاری چیزی پیدا کردم :)))) دلم روشنه:) اگه برقآ نره تهش یه چی درمیاد ازش:)

هرچی نباشه شاعر میگه:

ره بادیه رفتن به از نشستن باطل

که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم!

یک بیتی جالبیه باید تو قسمت شعر بزارمش:)

راستی اون نقطه خط هایی که از این به بعد زیر یک بیتی ها خواهید دید، ترجمه ی شعره به زبان مورس!دارم یادمیگیرم جهت تمرین و اینا شعرا رو ب خط مورس می نویسم:) جالبه شمام برین یادبگیرین برا سرگرمی خوبه البته!

258:روزمره جات

سه شنبه

24مرداد94


~ رامتین یقمو گرفته نیم ساعته که "ولی " یعنی چی؟:|

من باید چی بگم الآن؟ول کنم نیست آخه!


~ سانا رم که قبلا گفتم...اه یادم نیست می خواستم چی بنویسم!


~ دیدین وقتی خونه ی جدید میگیری،از یه طرف محو فضای متفاوت و امکانات جدیدش میشی از اون طرف دلت برا خونه ی قبلیت تنگ میشه؟الان من اینجوری ام:|

اینجا نوشتن برام واقعا راحت تر از میهنه،بیشترم مطابق سلیقمه ولی نزدیک دوسال اونجا بودم خب...دلم تنگ شده خب...


~ خوابگاهارو امروز گذاشتن رو سایت!خب طبقه ی سومیم،نظر به آرتروزی که ترم پیش گرفتم اینجا بهتر از طبقه ی چهاره،خب یه طبقه ام یه طبقه اس به هرحال ولی افتادیم بلوک دو!فااااجعه!و فاجعه تر اینکه خدیجه اینا بلوک یک ان:((( اه...خیلی بد شد!یعنی کل نقشه هامون ب هم ریختآ:///


~ درراستای خابگاه دادن و اینا،هرکاری کردیم وارد سایت رفاه نمی شدیم!سه تایی مونم هآ!بعد یه دفه یه جرقه تو ذهنم خورد و یادم افتاد ترم پیش سمیرا رمز هرسه مونو عوض کرد!بعدترش یادم افتاد که بهش گفتم رمز منو شماره دانشجوییم بزنه!حالا هی من میگم اطلاعات اضافه نریزین تو حافظه تون که مواقع لزوم ضروریا لود شن،هی این سمیرا میگه راه روهای دانشکده و شماره ی کلاسایی که داری،اطلاعات اضافی نیست:/ب حرف گوش کن خب دوست عزیز...


~ خندوانه ی دیشبم همچین چنگی به.دل نمی زد!جواد رضویان بود که چیزی آماده نکرده بود،اومد یه مقدار نصیحت کرد و.رفت[ عزیزم...همینطوری ام شیرینه<3] و استاد خمسه که با اینکه.کلی برای نمایشش زحمت کشیده بود ولی اونجوری که باید جالب نبودبه نظرم!به هرحال که من به آقای رضویان رای دادم:-D جدیدنم احساس می کنم خیلی مودب شدم:| نمی دونم چرا!


~ هاااان...اومدم اینو بنویسم،رفتیم دورهمی دبیرستان!خیلی خوش گذشت واقعا!کلی خندیدیم و غیبت کردیم:-D درحدی که کلا یادمون رفت عکس بگیریم!خلاصه که خوش گذشت!نکته ی جالب توجهم این بود که همه ب شدت چاق شده بودن جز سارا ک همون بود و مصی ام که کلی لاغر کرده بود!منم که هی در تلاشم برای تناسب اندام!ولی گفتن.وضعت خوبه!این شکمه رم آب کنم دیگه نوره علی نوره:)))

256:منی که می نویسد!

دوشنبه

23مرداد ماه 94


امشب جواب کنکور سانا اومد،همدان قبول شده...جواب کنکورش اومد و با جیغ و داد بابا رو صدا کرد که بهش بگه،جواب کنکورش اومد و تو بالکن رتبه شو فریاد زد...جواب کنکورش اومد و من نمی دونم چرا بی خوابی زده به سرم

جواب کنکورش اومد و من فکر کردم صدای مادرم بغض داره...هممم...باید سعی کنم بخوابم...

و می دونی جالب چیه تاواریش؟هوم؟اسمی رو که می خواستم پیدا کردم!اسم وبلاگم،چیزی که منو نشون بده!فکر.کنم این یکی تا مدت زیادی عوض نشه:

"منی که می نویسد!"

چطوره؟!