273

شنبه

یازدهم مهرماه نود وچهار



دیروز توی سلف با سبا نشسته بودیم،داشتیم  ازوضع واقعا افتضاح کلاس می گفتیم!

می دانید مشکل چیست؟

ورودی های قبل ما حسابی درس خوانند،ورودی های بعد ماهم حسابی درس خوانند!حالا مای بدبخت این وسط گیر کرده ایم و معروف شده ایم به درس نخوانی که چه بگویم عین بز به استاد نگاه کردن!!

حالا این ها را بی خیال،بحث این.نیست!بحث از آنجا شروع شد که سبا گفت مشکل اینجاست که همه ی پنجاه و چهار نفر.ورودی دقیقا همین اند!عین همند!مو نمی زنند باهم توی ویژگی های اصلی!انگار که.یکی رفته دانه دانه شان را پیدا کرده و آورده اینجا دورهم جمع کرده!بعد من گفتم می گویند هرکسی که در.زندگی می بینی را خودت انتخاب کرده ای قبلا ها!بعدترش یاد آن تیکه از فیلم شرلوک افتادم که دکتر واتسون بیچاره،وسط شرلوک و زنی که زنش بود و تازگی ها یک قاتل حرفه ای،گیر کرده بود و شرلوک ازش می پرسید این زن کیه؟او هم داد می زد که نمی دانم!بعد جواب شنید که من زنی هستم که تو انتخاب کرده ای!آنجا که شرلوک می گوید به دور و برت نگاه کن،بهترین دوستت یک کاراگاه روانیست!صاحب خانه اش قبلا یک باند قاچاق را اداره می کرده،دور و برت پر است از دیوانه،این وسط زنی که اتفاقا یک قاتل حرفه ای هم هست خیلی عجیب نیست!

حاضرم ان فیلم را دوباره و دوباره ببینم فقط برای این یک تیکه اش که محشر است واقعا!

بگذریم...داشتیم حرف می زدیم،من گفتم ولی این یک روی مثبت هم دارد،نشان می دهد همه شخصیت های قوی ای دارند! 

بعدش من به آدم های زندگی ام فکر کردم،خب الان بارزترینشان لیلی و سمین هستند!که دقیقا می دانم از کجا آمده اند!لیلی مادر روشن فکرم است،با همان گیر و دارها با این تفاوت که.توی روابط اجتماعی برخلاف مادر خودم تشویقم می کند به بی پروا بودن،سمی اما شیوای منطقیست!منطقی که می گویم نه آن منطقی که شیوا بی منطق باشد،چطور بگویم؟بیشتر اهمیت می دهد و فکر می کند.

بقیه هم هستند،بعضی ها می توانند من باشند،من ضعیف تر،من قوی تر، منی که می خواستم باشم و خیلی هایی که دقیقا نمی دانم چرا هستند ولی می دانم که هرکسی،هرجای زندگی هرکی هست،دلیلی دارد برای آنجا بودن!

272

دوشنبه
13.7.94

خودتو تو آینه نگا کن
تو همونی که می خوامی
خودتو تو آینه نگا کن

این سه خط دقیقا امروز صبح مدام توی مغزم پخش می شد،با ریتم و آهنگ و همه چی!
و اونوقت فکر می کنی قیافه ام چطور شد وقتی سمی ازم خواست این آهنگو براش دانلود کنم؟!!!
هممم...جالبه!
...
خب متاسفانه باقی روز خیلی جالب پیش نمیره:/
...
نه نه خیلی ام بد نیست:دی
...
آقا این آهنگه یعنی انرژی میده به آدم موقع پیاده روی ها:دی شایدم چون پس زمینشو دارم اینجوریه:دی باید چنتا آهنگ شاد دانلود کنم برا موقع پیاده روی رژیمیم!

271

یکشنبه

پنجم مهر نودوچهار


امروز...امروز امروز امروز...

فکر می.کنم دچار بحران نوشتن شدم!دیگه دستم به نوشتن مسائل عادی و روزمره نمیره،دوست ندارم از چیزای کوچیک بنویسم!

حالا بگذار یک ساعت بخوابم،بعدش هم بروم کلاس مخابرات،برمی گردم ببینم با این بحران.چه می توان کرد!

...

شب...

آرامش شب...خنکای شب...بوی درختان کاج که می پیچد توی مشامت...

شب...

حس و حال غریبست رفیق،وقتی به مهتاب محاصره در ابر نگاه می کنی...غریب...


270

"میشه بخندید؟میشه بلند بخندید؟میشه به غمهامون بخندیم؟"



اینکه ساعت چهار صب از خواب بیدار شوی،بی خوابی بزند به کله ات،بروی برنامه ی شب پیش خندوانه را از آپارات ببینی،اینکه این جمله ها را از نویسنده ی خندوانه بشنوی... این می شود یک حس خاص که تا ساعت دوازده شب که نمی توانی چشمانت را از خستگی باز نگه داری،توی وجودت می ماند!حسی شبیه یک لبخند غمگین...



پ.ن:خیلی احساساتی و تاثیر پذیر شدم،می دونی؟حس می کنم باید به خود سابقم برگردم

268

پنجشنبه

دوم مهرماه نودوچهار



هممم...خب هیچی!

فقط دوس دارم بنویسم ولی دوس ندارم از امروز بنویسم!

چی باید بنویسم؟

هان بزار از تصمیم جدیدم رو بگم!

می خوام از این به بعد بیشتر به قوانین نگارشی و املایی آشنا بشم و بیشتر طبق اصول بنویسم!چرا؟

چون دیروز یادداشتی خونده بودم که خواسته بود بیشتر مراقب چیزهایی که می نویسیم باشیم چون این ها میشه نمونه ی نثر و درآینده زبان فارسی رو به گ..ا میده!

یک نفر هم اومده و کامنت گذاشته بود و از خاطره نویسی خانومها به عنوان یک.معضل(!) یاد کرده گفته بود بهتره بریم توی دفتر خاطرات بنویسم!

دوس دارم از پشت همین تریبون بگم که:اولا تا جایی که من می دونم اصولا وبلاگ و بلاگ به معنی روزانه نویسی و "برای " روزانه نویسی هست!خاطره یا غیر خاطره اش هم برمی گرده به قسمت"چهاردیواری،اختیاری!" 

ولی در جواب دوست دیگه باید بگم که اگه زبان فارسی اونقدر به بدبختی افتاده که هر متن "بدون ارزش" اینترنتی رو نمونه ی نثر به حساب بیارن،چشم،من شخصا بیشتر مراقب نوشتنم خواهم بود!

هعی...چیزایی که باید یاد بگیرم هرروز بیشتر میشن.

انرژی ندارم، تا همینجا بسه!امروز همینقدر گندزدن به نثر فارسی کافیه:دی