275

هیتلر

موسیلینی

استالین

ناپلئون

همه احمق بودند!


کدام مرد عاقلی

 به جای بافتن موی معشوقه اش

وقتش را صرف جنگ می کند...

بیا در لابه لای ورقه های این کتاب

همدیگر را ببوسیم

نگران آبرو هم نباش؛

اینجا:

هیچ کس

کتاب

نمی خواند...



پ.ن:عالیه...عالی!

271

خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی

 افسونگری و گرمی افسانه ی منی


بودیم با تو همسفر عشق سالها

ای آشنا نگاه که بیگانه منی


دور از تو زندگی به چه کار آیدم که تو

جان منی و دلبر جانانه ی منی


هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز

آتش فروز خرمن پروانه منی


چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد

دور از تو ای که گوهر یک دانه منی


آن جا که سرگذشت غم شاعران بود

نازم تو را که گرمی افسانه منی


خالی مباد ساغر نازت که جاودان

شورافکنی و ساقی میخانه منی


ای دیده از سرشک غمش در شبان درد

لبریز شو که ساغر شکرانه ی منی


هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز

آتش فروز خرمن پروانه منی

 

چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد

دور از تو ای که گوهر یک دانه منی


آن جا که سرگذشت غم شاعران بود

نازم تو را که گرمی افسانه منی


خالی مباد ساغر نازت که جاودان

شورافکنی و ساقی میخانه منی


ای دیده از سرشک غمش در شبان درد

لبریز شو که ساغر شکرانه ی منی


محمدرضا شفیعی کدکنی

عشق بازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت

جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت


--- ---- ...--- / -... .- --.. .. / .-. .- / ---. . / -..- .-- ---- / ..-. .-. . .- -.. / -- ... -.- .. -. / -.- .-. -.. / .-- / .-. ..-. - 

.--- .- -. / ---- .. .-. .. -. / .-. .- / ..-. -.. .- .. /. --- . - -./---- .. .-. .. -. / -.- .-. -.. /.-- / .-. ..-. -

فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم

جزدیده کس آبی به لب من نچکاند


..-. .-. .. .- -.. / -.- . / --.- .-. / - ---- -. . / -.. .-. /.- .. -. / ---- . .-. / -... -- .. .-. -- 

.--- --.. / -.. .. -.. . / -.- ... / .- -... .. / -... . / .-.. -... / -- -. / -. ---. -.- .- -. -..

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود...

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود

نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود


ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود

دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود


ترسم این است از این خانه دلت قهر کند

قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود


نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود

دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود


نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من

هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود


تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد

لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود


وای اگر در دل مرداد زمستان بشود

قلب بی عاطفه ات یکسره از سنگ شود 


سینه را آه ! دل سنگ تو آزار دهد ،

وای اگر سادگی ام ... مایه ی نیرنگ شود .


پ.ن:نمی دونم شاعرش کیه،ولی منو یاد دکلمه های استاد علیرضا آذر انداخت،بخصوص "هم مرگ" اگه اشتباه نکنم،خیلی قشنگه اگه گوش ندادین،برین و.گوش کنین!