286

دوشنبه

چهارم آبانماه نود و چهار



~دویدم!بعد چندماه...انگار که چندقرن گذشته بود از زمانی که با دویدن خودمو خالی می کردم.

تاریکی شب بود و سرمای ملایم پاییزی... دویدم و این یه شروعه!


~ درست یادم نیست،نمی دونم از کی بود که دیگه نگفتم "صبح به خیر"!فکر می کنم یه سالی می گذره از زمانی که هرصبح با کلی نشاط و انرژی پا می شدم و به اعضای اتاق "صبح به خیر" می گفتم.می خوام اون حس و دوباره تجربه کنم!


~ بازم ساعت هفت شب و برنامه ی "پیشخان":) دلم براش تنگ شده بود این چند روزه:)


~ گوشیمو ریست کردم!حافظه اش خالی شد خداروشکر:) دیگه در انفوان(!) ترکیدن بود!

285:همینطوری...شانسکی!

از فانتزی هام اینه که مثل این فیلمای کره ای خیلی شانسی با یه پسر خوشتیپ پولدار آشنا شم بعد همینطور شانسی عاشق هم شیم بعد شانسی شانسی ته فیلم به هم برسیم و با خوبی و خوشی و البته لوکس،تا آخر عمر زندگی کنیم!

درسته که اون وسطا خونواده ی پسره خیلی زجرم میدن و مجبور میشم کلا پسر بیچاره رو بی خیال شم و برم یه جای دور خودمو گم و گور کنم، ولی به هر حال باز خیلی شانسکی میاد و پیدام می کنه و تصمیم میگیره دیگه تحت هیچ شرایطی نزاره از هم جدا شیم!خونوادشم آخرش قبول می کنن!مگه یه دختر از زندگی چی می خواد؟نه واقعا؟

ولی حیف که ما از این شانسا نداریم...البته من همیشه گفتم و میگم که زنده موندن و به بیست سالگی رسیدنم کاملا از روی خوش شانسی بوده!یعنی الان که فکرشو می کنم می بینم که اصولا ما خونواده ی شانسکی ای هستیم!از تربیت بگیر تا بقیه ی چیزا!حتی اینکه به عنوان یه دانشجو میشه گفت در سطح خودم موفق هستم هم به نوعی به شانس خوبم برمی گرده!یا همون قانون جذب!حالا هرچی.مسئله اینه که هرچیزی یه ظرفیتی داره و فکر نمی کنم هرچقد زور بزنم بتونم یه پسر خوشتیپ پولدار [ اکثرا تنها و زجر دیده]جذب کنم که عاشق هم شیم،بعد خونوادش اونقد اذیتم کنن که بزارم برم[البته فکر نمی کنم این قسمت و بشه تو ایران اجرا کرد،مگه اینکه مثلا دانشگاه و ول کنم برم شهر خودمون،بعد پسره ام آدرسمو نداشته باشه!آره این خوبه...نه، میشه.]بعد بیاد و پیدام کنه و تا آخر عمر به خوبی و خوشی و البته لوکس(!) زندگی کنیم...

284:شنیده ام موی بلند زنان عاشق را زیباتر می کند

شنبه
دوم آبان ماه نود و چهار


دلم می خواد موهام بلند باشه!دقیقا تا کمرم!
بعد طبق حساب کتاب من،با رشدی که موهام دارن بین سه تا چهارسال طول می کشه دست یابی به این هدف!زمان از بعد آخرین کوتاه کردن مو حساب شده!
حالا من هربار که موهامو کوتاه می کنم بعدش به این هدف والا فکر می کنم!یعنی هربار فرض رو براین میزارم که تا سه تا چهارسال آینده موهام به اون صورت قیچی نمی بینه!بعد در میانه ی این راه طولانی یه فاجعه توی زندگیم اتفاق می افته یا خود زندگی فاجعه میشه و خب،اولین و دم دستی ترین سلاح یه زن برای خالی کردن حرصش موهاشه!آخرین بار که آخر بهار امسال بود،احساس می کردم زندگیم به طرز فاجعه باری یکنواخت و کسل کننده شده و چه تغییری بهتر از کوتاه کردن مو؟!
هعی...اون همچنین بیشترین رکوردم بود!دو سال بود که موهامو کوتاه نکرده بودم!بیشترین راهی که رفته بودم و بیشترین نزدیکیم به هدف!یه سال!اگه فقط یه سال دیگه دووم میاوردم احتمال داشت همین الآنم به هدفم رسیده بودم!
اونوقت موهامو هرهفته مثل سمین اتو می کشیدم و آزاد و رها میزاشتم خودنمایی کنن!یا حتی اتو ام لازم نبود چون من عاشق فر طبیعی موهامم!البته اونموقع احتمالا باید بیشتر از هفته ای یه بار موهامو شونه می کردم که خب خیلی ام سخت نبود!
امشب تو سریالی که میدیدم پسره به مادرش میگه:"انگار تو خواب گیر کردم...همش یه دختر با موهای بلند و از پشت می بینم!"
البته موهای دختره خیلی بلند نیست:-/
توی آخرین رکوردم موهای من بلندتر بودن حتی!
خلاصه که منو یاد رویای همیشگیم می اندازه!رویا میگم چون واقعا دست نیافتنی به نظر میاد برام!تمام بچگیم به لطف مادر،بیشترین بلندی موهام تا سرشونه هام بود و بعد اونم دیگه خودم حوصله ی نگهداری از موی بلندو نداشتم برای همین همون روندو ادامه دادم!حالا برام مثل یه رویا شده!یعنی اگه همین الان یکی بپرسه آرزوت چیه؟من میگم:موی بلند،دقیقا تا خط کمرم!
مسخره به نظر میاد و مسخره تر اینه که می دونم هستند کسایی که آرزوشون همینه!واقعا مسخره نیست؟که بگی "موی بلندم آرزوست" مثلا!بعد الان ممکنه آرزوی خیلیا یه پرس جوجه کباب باشه!یه مداد یا خودکار...یه دست لباس...
بهتره همینجا یادداشت و تموم کنم ولی آخرش نقطه نمی زارم،این آرزوها ادامه دارن،همون سه نقطه ی بی پایان همیشگی...

پ.ن:قرار نبود آخرش به فلسفه برسم،ولی پاکش نمی کنم بزار بمونه!