303

~ هفته ی پیش بود که یهو به سرم زد تختمو با سمین عوض کنم!بهش گفتم و کمتر از یه ساعت بعد در مقابل چشمان.گرد شده و فک.فروافتاده ی سایر اعضای اتاق،وسایل من از تخت بالا به پایین و وسایل سمین از پایین به بالا منتقل شد!

راستش چندبار بهم گفته بود ولی من گفته بودم ترم بعد درموردش فکر می کنم:دی برای همین این خیرخواهی ناگهانیم همه رو متعجب کرد!متعجب که.چه عرض کنم اولش قبول نمی کرد می گفت اونجا یه اشکالی داره که راضی شدی تخت و عوض کنی،بعدشم می گفت که من یه نقشه ی بسیار شیطانی کشیدم و اینم مقدمه ی اجراشه!حتی پیشنهاد داد که خوشحالیشو خیلی نشون نمیده و در عوض من دراجرای نقشه ام بهش سخت نگیرم!!!

خلاصه که دیدشون نسبت به من تا این حد مثبته:-D 

صرفا جهت شفاف سازی میگم: فقط به خاطر خودش بود،این اواخر خیلی افسرده به نظر می رسید و می خواستم خوشحال باشه:) حتی اگه خوشحالیش برای عوض کردن یه تخته:)


~ همونطور که الان که دارم"روی ماه خداوند راببوس" رو می خونم دلم می خواد جامعه شناسی و فلسفه بخونم؛موقع دیدن فیلم "Stonehearst Asylum" هم دلم می خواست روانشناس می بودم!یعنی واااقعناااا!برید ببینید و عاشق اون پسره ی نقش اولش بشید و غصه ی روانشناس نبودنتونو بخورید و آخر فیلم چنان غافلگیر شید که فکتون تا چنددقیقه باز بمونه:)


~ میانترم زبان که گذشت،خدا کنه الکترونیک راحت باشه:)