311:ناخن های مغزم قد کشیده اند!

پیش نوشت:درهم برهم:-D


لیلا به ناخن هایش نگاه می کند:"اصلا از ته ته کوتاشون می کنم:/"

"خب عزیز من وقتی حتی به روزم نمی زاری نفس بکشن می خوای چطور باشن؟صد بار گفتم حداقل آخر هفته ها لاکتو پاک کن!"

ناخن گیر به دست،به ناخن هاش نگاه می کنه

یاد حرف سمیرا می افتم:یه دختر وقتی یه ناخنش می کشنه نه تا ناخن دیگه شو به.خاطر اون یه دونه کوتاه می کنه،ببین اگه دلش بشکنه چیکار می کنه..."

لبخند کجی گوشه ی لبم ظاهر میشه:هیچ چی...

صدای استاد تو ذهنم.میاد:زن امروز حتی نمی تونه از لاک دستش به خاطر نماز بگذره،چنین زنی نمی تونه به مرحله ی عرفان برسه!"

سمین و ش سر این موضوع دارن با استاد بحث می کنن؛استاد حرف هیچ کس و قبول نمی کنه!زن نمی تونه به مرحله ی عرفان برسه،تمام!

لیلا هنوز دو دله

"استاد میگه:سوهان دو عاج برای آهن و فولاد سخت استفاده میشه،مثل همین سوهانایی که برای ناخوناتون استفاده می کنین!ماریا می پرسه:یعنی ناخن ما از فولاد سخت تره؟

استاد می خنده...دیگه دیگه"

اوووف...این همه درگیری سر ده تا ناخن؟!

لیلا میگه:کوتاشون نمی کنم!!!

لبخند می زنم

تعجب نمی کنم اگه یه زمان سر همین ده تا ناخن جنگی شروع شده باشه...

نظرات 2 + ارسال نظر
دم نوش سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 22:59

اصلن هم درهم نیست
خوب بود گچ رنگی :)

:)

کرگدن دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 16:28 http://penman.blogsky.com

پستت به اندازه یه داستان کوتاه قشنگ بود.
بخصوص اون آخرش که گفت: کوتاشون نمیکنم!!!
کلا شاد شدم

به نظر خودم که خیلی درهم برهم بود!
ولی خوشحالم که خوشت اومد:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.