284

کاش تو دنیای ما یه گزینه وجود داشت به اسم حذف موقت!اونوقت این گزینه رو میشد روزایی مثل امروز که حوصله ی زندگی کردن نداری،بزنی و برای اون روز از کل دنیا حذف شی طوری که دیگه کسی توقعی ازت نداشته باشه،کاری به کارت.نداشته باشه و فقط خودت باشی و خودت.خوب میشد مگه نه؟

البته اینطوری خیلیا می تونستن از این گزینه سوءاستفاده کنن و از زیر مسیولیتاشون در برن ولی اصصصلا نگران نباشید!چون من این مشکل رو پیش بینی و راه حلی اندیشیده ام.به چه صورت؟

خب این گزینه فقط برا اونایی که بودن و نبودنشون تغییری تو دنیا نمیده فعال میشه.به همین راحتی.

مثلا من یه روز حذف شم یا ده روز هیچ اتفاق خاصی نمی افته.البته شاید یه خورده بی انصافی به نظر بیاد ولی اگه بهش فکر کنی می بینی که اِندِ انصافه!حتی اگه هیچیِ هیچی نداشته باشی بالاخره باید یه گزینه ی حذف موقت داشته باشی!

283

شما نیک اید,آن گاه که با خود یکی می شوید. 

اما آنگاه که با خود یکی نمی شوید,بد نیستید. 

زیرا خانه ی چندپاره کنامی برای دزدان نیست;

تنها خانه ای چند پاره است. 

و کشتیِ بی سکان شاید که بی هدف میان جزیره های خطرناک سرگردان شود,اما به قعر دریا فرو نمی رود.  


جبران خلیل جبران_پیامبر


پ.ن:زیرنویسه هنوز نیومده:(

282

~ رفتم جلوی آینه و با آن شانه ی قدیمی عهد بوقی مقدار لازم از موهایم را جدا کردم و با قیچی ابرو از جایی که ابروهایم تمام می شوند شروع کردم به قیچی کردن.

بعدش تا همین الآن مدام دستم توی موهایم بود به مرتب کردن چتری های جدیدم.

کسی تعجب کرد؟

نه.

همه عادت کرده اند.به همین سادگی.من آدم تصمیم ها و تغییرهای یهویی ام.


~ می خواهم بنویسم از تصمیمی که گرفته شده و تغییری که توی راه است ولی راستش می ترسم... می ترسم مثل خوابی که نباید تعریف شود در هوا ناپدید شود و بی تعبیر بماند.

نه

نمی گویم.

بگذار خوابم یک راز باقی بماند...


~ در پی اجرای تصمیمم مبنی بر خواندن برای کنکور ارشد,امروز صبح فیلم آموزش الک شریف را دانلود کردم و باور نمی کنی,باور نمی کنی با چه پوزیشن هایی نشستم به تماشای فیلم.

از دفعه ی بعد فیلم را با پی سی دانلود می کنم که دست و بالم برای مانور کم شود.امشب هم زبان و مدار انشاالله. 


~ تمام حرف های بالا صرفا برای گذران وقت تا آمدن زیرنویس فیلم عزیز دلمآن است و دیگر هیچ.


پ.ن:هوا اینقد گرمه که امواج وای فای حال ندارن از مودم تا گوشی بیان:|

381

دوست دارم...

تا حالا نگفته بودم, نه؟

:)

حس عجیبیه که به وبلاگت اظهار عشق کنی! 

فک کنم بالاخره اتفاق افتاد.

بالاخره دیوونه شدم!

چه بازگشت شکوهمندی!...هممم...از این به بعد یادداشت های یه دیوونه رو خواهید خوند.