258:روزمره جات

سه شنبه

24مرداد94


~ رامتین یقمو گرفته نیم ساعته که "ولی " یعنی چی؟:|

من باید چی بگم الآن؟ول کنم نیست آخه!


~ سانا رم که قبلا گفتم...اه یادم نیست می خواستم چی بنویسم!


~ دیدین وقتی خونه ی جدید میگیری،از یه طرف محو فضای متفاوت و امکانات جدیدش میشی از اون طرف دلت برا خونه ی قبلیت تنگ میشه؟الان من اینجوری ام:|

اینجا نوشتن برام واقعا راحت تر از میهنه،بیشترم مطابق سلیقمه ولی نزدیک دوسال اونجا بودم خب...دلم تنگ شده خب...


~ خوابگاهارو امروز گذاشتن رو سایت!خب طبقه ی سومیم،نظر به آرتروزی که ترم پیش گرفتم اینجا بهتر از طبقه ی چهاره،خب یه طبقه ام یه طبقه اس به هرحال ولی افتادیم بلوک دو!فااااجعه!و فاجعه تر اینکه خدیجه اینا بلوک یک ان:((( اه...خیلی بد شد!یعنی کل نقشه هامون ب هم ریختآ:///


~ درراستای خابگاه دادن و اینا،هرکاری کردیم وارد سایت رفاه نمی شدیم!سه تایی مونم هآ!بعد یه دفه یه جرقه تو ذهنم خورد و یادم افتاد ترم پیش سمیرا رمز هرسه مونو عوض کرد!بعدترش یادم افتاد که بهش گفتم رمز منو شماره دانشجوییم بزنه!حالا هی من میگم اطلاعات اضافه نریزین تو حافظه تون که مواقع لزوم ضروریا لود شن،هی این سمیرا میگه راه روهای دانشکده و شماره ی کلاسایی که داری،اطلاعات اضافی نیست:/ب حرف گوش کن خب دوست عزیز...


~ خندوانه ی دیشبم همچین چنگی به.دل نمی زد!جواد رضویان بود که چیزی آماده نکرده بود،اومد یه مقدار نصیحت کرد و.رفت[ عزیزم...همینطوری ام شیرینه<3] و استاد خمسه که با اینکه.کلی برای نمایشش زحمت کشیده بود ولی اونجوری که باید جالب نبودبه نظرم!به هرحال که من به آقای رضویان رای دادم:-D جدیدنم احساس می کنم خیلی مودب شدم:| نمی دونم چرا!


~ هاااان...اومدم اینو بنویسم،رفتیم دورهمی دبیرستان!خیلی خوش گذشت واقعا!کلی خندیدیم و غیبت کردیم:-D درحدی که کلا یادمون رفت عکس بگیریم!خلاصه که خوش گذشت!نکته ی جالب توجهم این بود که همه ب شدت چاق شده بودن جز سارا ک همون بود و مصی ام که کلی لاغر کرده بود!منم که هی در تلاشم برای تناسب اندام!ولی گفتن.وضعت خوبه!این شکمه رم آب کنم دیگه نوره علی نوره:)))

257:غزل نشد


شبانه ی بی صداییست 
ترانه ای بی تو دم نمی زند
به ساعت بی حواسم
ببین که عقربه قدم نمی زند
بخوان که باصدای تو
جوانه می زند سرودم
حریق آفرینشی
به هیزم تر نبودم

256:منی که می نویسد!

دوشنبه

23مرداد ماه 94


امشب جواب کنکور سانا اومد،همدان قبول شده...جواب کنکورش اومد و با جیغ و داد بابا رو صدا کرد که بهش بگه،جواب کنکورش اومد و تو بالکن رتبه شو فریاد زد...جواب کنکورش اومد و من نمی دونم چرا بی خوابی زده به سرم

جواب کنکورش اومد و من فکر کردم صدای مادرم بغض داره...هممم...باید سعی کنم بخوابم...

و می دونی جالب چیه تاواریش؟هوم؟اسمی رو که می خواستم پیدا کردم!اسم وبلاگم،چیزی که منو نشون بده!فکر.کنم این یکی تا مدت زیادی عوض نشه:

"منی که می نویسد!"

چطوره؟!