خانه عناوین مطالب تماس با من

I want to live here

I want to live here

درباره من

گفتند چرا سنگ؟ گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقشها و کلمات را اجداد بیابانگردمان بر سنگ نتراشیدند ؟!! مگر کافی نیست که نانمان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و ناممان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود سنگمان را کسی به سینه نزد و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم! ؞ عباس صفاری ؞ ادامه...

دسته‌ها

  • از دفتر خاطرات 69
    • فصل دوم 7
    • فصل سوم 2
  • از دفتر شعر:) 18
  • عکسدونی:) 2
  • از ترانه هآم 1
  • از صندوق واژه هآ 3
  • دیگران نوشت 4
  • از فانتزی هآم 3

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 290
  • 289
  • 288
  • 287
  • 287
  • 286
  • 285
  • 284
  • 283
  • 282

بایگانی

  • مرداد 1396 2
  • مرداد 1395 9
  • خرداد 1395 1
  • اردیبهشت 1395 5
  • اسفند 1394 7
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 7
  • آذر 1394 11
  • آبان 1394 18
  • مهر 1394 22
  • شهریور 1394 13

تقویم

مرداد 1396
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31

جستجو


آمار : 14447 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 322:برای دوستی که فکر نمی کنم اینجا رو بخونه: یکشنبه 27 دی 1394 22:29
    "چه خوب شد که سیمین دانشور وبلاگ نداشت" ...
  • 321 پنج‌شنبه 24 دی 1394 21:43
    چهارشنبه 23 دی ماه 94 امروز صبح که داشتم می رفتم امتحان،به شدت احساس می کردم که سرجلسه از گشنگی میمیرم.منظورم به صورت اصطلاحی نیست بلکه فکرمی کردم واقعا از گشنگی میمیرم! ولی نگران نباشین،چون نوشتنم نشان از اشتباه بودن حسم داره:-D جالب اینجاست که ساعت دوهم امتحان الکترونیک داشتم و چون دقیقا بعد نهار رفتم سر جلسه،احساس...
  • 320 سه‌شنبه 15 دی 1394 00:57
    شنبه ناراحتم.نمی دونم چرا.چرا می دونم! شاید از این ناراحتم که فردا امتحان معماری دارم و هیچی بلد نیستم.شایدم از این ناراحتم که کل این دوروز هیچ کار مفیدی نکردم به خاطرش .از این ناراحتم که همه ی کتابای صوتی انگلیسی با لهجه ی بریتیشه:/ این چه وضعشه آخه:/ این همه فیلم دادین بیرون خب چهارتا کتاب صوتی ام درست می کردین دیگه...
  • 319 چهارشنبه 9 دی 1394 09:25
    بالاخره طلسم آسمون شکست.داره برف میاد:)
  • 318:مجمع تشخیص مصلحت نگار:| شنبه 5 دی 1394 22:30
    با بقیه "من ها" دور یه میز گرد نشسته بودیم.سالن تاریک بود و جز همون محوطه ی میز هیچی دیده نمی شد طوری که اگه هرکدوم از ما یه خورده عقب می رفت تو تاریکی نا پدید می شد... "من درسخون" درخواست تشکیل جلسه رو داده بود،گفته بود که موهاش رو سرش سنگینی می کنن که باعث شده بی حوصله باشه و نتونه درس بخونه،به...
  • 317:هوا بس ناجوانمردانه سرد است جمعه 4 دی 1394 11:09
    نگین میگه تو مسکو قطارا و اتوبوسا حتی یه ثانیه هم تاخیر ندارن،چون اگه حتی یه ثانیه دیرتر برسن آدمای توی ایستگاه یخ می زنن.من نمی دونم واقعا اینطوره یا نه ولی این روزا اینجا حس و حال بودن تو مسکو رو بهم میده. برفی که دو هفته ی پیش باریده هنوز آب نشده و با همون کیفیت روز اول پای درختای خوابگاه مونده،تو خیابونای دانشگاه...
  • 316 سه‌شنبه 1 دی 1394 17:19
    بیست و نهم آذر ماه ~ بچه که بودم یکی از بازیای سالم و دوست داشتنیمون این بود که یه کاغذ رو میاوردیم و حسابی خط خطیش می کردیم...خط خطی آ،بعدش می گشتیم تو اون خط خطیا شکلای معنا دار پیدا می کردیم!یهویی دلم هوای اون بازیه رو کرد:) فکر کنم پیر شدم،همش عین این پیرزن پیرمردا یاد گذشته هام می افتم،بچگیام مخصوصا،تا همین چند...
  • 315:پرنده من پنج‌شنبه 26 آذر 1394 11:49
    کتاب"پرنده ی من" تمام شد!وای که چه خوب بود این رمان:) این هم قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم،هرچند خط به خطش دوست داشتنی بود:) ... شهلا هم،امان از این شهلا!هنوز کسی او را در حال تعریف کردن خاطره ای ندیده است.زنی بی خاطره است.همیشه آماده است از آن کلمه های خوشکل روانشناسی تحویل آدم بدهد. "باید در لحظه...
  • 314 چهارشنبه 25 آذر 1394 13:23
    سه شنبه "شما تصمیم می گیرید" "شما انتخاب می کنید" "شمایید که هر قسمت رو تعریف می کنید" "شمایید که باید بگید هرقسمت چی و چطور باشه " اینا جمله هایی ان که این روزا سر کلاس معماری کامپیوتر خیلی می شنوم.عجیبه یه جورایی.نه فقط من که فکر کنم برای همه عجیبه.این همه حق انتخاب... اولین...
  • 312 یکشنبه 22 آذر 1394 01:16
    ب گمانم امشب هم از آن شب هاست...از آن شب های هی از این سر تخت،به اون سر تخت،هی از این ور به اونور... از آن شب هایی که خواب با چشمهات غریبه می شود و صبح چه دور است خدای من... از همان شبهاست که جارتار می گوید :سحر ندارد این شب تار... و دردا که دوری...دردا...دردا...
  • 311:ناخن های مغزم قد کشیده اند! جمعه 20 آذر 1394 09:42
    پیش نوشت:درهم برهم:-D لیلا به ناخن هایش نگاه می کند:"اصلا از ته ته کوتاشون می کنم:/" "خب عزیز من وقتی حتی به روزم نمی زاری نفس بکشن می خوای چطور باشن؟صد بار گفتم حداقل آخر هفته ها لاکتو پاک کن!" ناخن گیر به دست،به ناخن هاش نگاه می کنه یاد حرف سمیرا می افتم:یه دختر وقتی یه ناخنش می کشنه نه تا ناخن...
  • 309 شنبه 14 آذر 1394 09:30
    جمعه 13 آذرماه 94 "منو از یاد نبر،من خیلی غریبم..." ... سال بلوا عالی بود...معلق بودنشو دوس داشتم... اندوهی که تو کل داستان بود...عین یه شهر مه گرفته بود؛یه شهر سرد تاریک که آدم با قدم زدن تو کوچه هاش غمگین میشه...یه شهر که قدم به قدم می شناسیش...آروم آروم مه کنار میره و حقیقتشو بهت نشون میده! آمیختگیش با...
  • 308:مثل زمزمه ی یه آهنگ وقت آشپزی پنج‌شنبه 12 آذر 1394 23:51
    پنجشنبه 12آذر 94 تمام مدتی که جلوی سینک ظرف شویی بودم و داشتم ظرف می شستم،عین احمقا لبخند می.زدم...چرا؟شاید به خاطر اولین برف امسال بود که پشت پنجره ی آشپزخونه، دونه دونه به.زمین.می.خورد،یا هوای تازه و خنکش که با وجود برف سرد نبود...این احتمالم هست که به خاطر افکار منحرف و خیالای عجیب غریبم بوده باشه! یا شایدم خوشی...
  • 307:به زودی... دوشنبه 9 آذر 1394 00:35
    �به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست...
  • نیاز به مشورت فوری! جمعه 6 آذر 1394 19:20
    برای یه آگهی رفتم و با طرف حرف زدم! اسمش یادم رفته:| بزار بگیم "کَی"! تو آگهیش نوشته بود به یه نفر برای همکاری توی پرورش قارچ نیاز داره "هم آموزش ببینید و هم درآمد کسب کنید!" حالا شرایطش: روزی یه بار باید برم و به پرورشگاه سر بزنم و دما و رطوبت رو چک کنم،هرچندروز یه بارم طوری که من برداشت کردم باید...
  • 305:چرا! سه‌شنبه 3 آذر 1394 21:53
    سه شنبه سوم آذرماه نودوچهار ~ چرا؟ چرا سوالیه که خیلی وقتا جوابش دردناک و آزاردهنده اس؛خیلی وقتا آرزو می.کنی کاش نپرسیده بودی و خیلی وقتا از پرسیدنش شونه خالی می کنی: چرا؟چرا من؟چرا تو؟چرا رفتی؟چرا عاشق شدم؟چرا فلانی مرد؟چرا به دنیا اومدم؟چرا زمین.گرده؟چرا اسیلسکوپ موج و با نویز نشون میده؟چرا نمی تونم آزمایشای اندازه...
  • 304 سه‌شنبه 3 آذر 1394 21:48
    دوشنبه دوم آذرماه نودوچهار ~ می خواستم از تمیزی حمام های آن بلوک دفاع کرده باشم،گفتم "نه بابا،وقتی من حمام بودم داشتند حمام هارا می شستند...کی بود؟!...یکشنبه بود به گمانم!"و بعد با خود فکرکرده بودم مگر امروز چند شنبه است؟صدایی گفته بود دوشنبه!این دو روز چطور گذشته که یکشنبه اینقدر دور به نظر می رسد؟ ~...
  • 303 یکشنبه 1 آذر 1394 01:35
    ~ هفته ی پیش بود که یهو به سرم زد تختمو با سمین عوض کنم!بهش گفتم و کمتر از یه ساعت بعد در مقابل چشمان.گرد شده و فک.فروافتاده ی سایر اعضای اتاق،وسایل من از تخت بالا به پایین و وسایل سمین از پایین به بالا منتقل شد! راستش چندبار بهم گفته بود ولی من گفته بودم ترم بعد درموردش فکر می کنم:دی برای همین این خیرخواهی ناگهانیم...
  • 302 چهارشنبه 27 آبان 1394 01:11
    ... اضطراب، همچنان که هر روان‌پزشک گران‌قیمتی به‌تان خواهد گفت، حاصل افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روان‌پزشک در جلسه‌ی دوم و بعد دریافت حق‌ویزیت بعدی آگاه‌تان خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخه‌ی اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زل زدم ...! تابوت‌های دست‌ساز / ترومن کاپوتی / مترجم:...
  • 301 چهارشنبه 27 آبان 1394 01:09
    چهارشنبه 27آبان 94 ~ تو آشپزخونه بودم،به اسرین که داشت از در کتری به عنوان شعله پخش کن استفاده می کرد خیره شده بودم و صدا تو سرم می پیچید: بیا بی تو من از این زندگی سیرم نمی دونی دارم این گوشه میمیرم بیا یادم بده پرواز و با دستات دلم با رفتنت دنیاشو از دست داد برگشتم و از دختر پرسیدم:کی خونده؟ با لبخند گفت :مسیح و آرش...
  • 300 چهارشنبه 27 آبان 1394 00:45
    سه شنبه 26.8.94 داشتم وبلاگ گردی می کردم!از وقتی که گوشی ام را ریست کرده بودم،نشده بود بنشینم و دانه دانه وبلاگ های پوشه ی "خواندنی ها" را باز کنم و تا آخرین یادداشتی که خوانده بودم را بخوانم! بعد گذرم به هفتگ افتاد! راستش را بخواهی از وقتی که نویسنده های مورد علاقه ام از آنجا رفتند دیگر خیلی میل به خواندنش...
  • 299:یادش به خیر،بهشت شنبه 23 آبان 1394 15:17
    پیش نوشت:طولانی اما زیبا:) حکایت ما ....و چون وحشت آدم هیچ کم نمی شد و با کس انس نمی گرفت ، هم از جنس او حوا را بیافرید و در کنار او نهاد ، تا با جنس خویش انس گیرد . " ‌و جعل منها زوجها لیسکن الیها " فخر الدین رازی - مرصاد العباد . در بدایت خلقت قالب انسان . انگار همین دیروز بود که پروردگارناگهان با یک...
  • 298:و من زمزمه ی باد را در گندم زارها دوست خواهم داشت... شنبه 23 آبان 1394 14:50
    جمعه 21 آبانماه نودوچهار از دور سر زرد درختای سرو و دیدم...نمی دونم چرا به نظرم شبیه مزرعه ی گندم اومد.منو برد به چندسال پیش...چهارتا بچه جلو چشمم میان که دارن تو مزرعه ی درو شده ی گندم بازی می کنن...سه تاشون باهم یه.چاله می کنن و روشو با ساقه های شکسته ی گندم می پوشونن،یکیشون میره و نفر چهارم رو با وعده ی دیدن یه چیز...
  • 297 چهارشنبه 20 آبان 1394 20:20
    سال پیش بود که وسط یه بحث شخصیت شناسی،سمین برگشت و گفت که یه رمان خونده که شخصیت دخترش درست شبیه منه!ولی اسم رمانه یادش نبود و منم خیلی پیگیر نشدم؛امسال دوباره بحثش پیش اومد و دوباره گفت که من دقیقا شبیه اون شخصیتم!منم اسمای "شروین" و "آنید"رو جست و جو کردم و به رمان "باورکن" رسیدم!...
  • 296:یعنی این زمستون گذشتنیه؟ چهارشنبه 20 آبان 1394 01:20
    سه شنبه نوزدهم آبانماه نودوچهار بهاری دیگر آمده است، آری! اما برای آن زمستان ها که گذشت نامی نیست، نامی نیست... "شاملو" + نمی دونم چرا هرچی می دوم نمی رسم...گاهی با خودم میگم نکنه همش یه خیاله و من اصلا حرکت نمی کنم...نکنه وسط جاده ایستاده باشم،تنها...بی هدف....سرگردون...
  • 295 سه‌شنبه 19 آبان 1394 00:46
    دوشنبه هجدهم ابان نودوچهار،احتمالا! ~ آزمایشگاه ماشین رو دوس دارم،حیف که چیزس ازش نمی فهمم:-D ~ من توی عمر بیست ساله ام،تاحالا نشده به یک مورد،حتی یک مورد، گوشی آیفون برخورد کنم،که زنگش پیشفرض نباشه:|اگه شما دیدین لطفا اطلاع رسانی کنید! ~ تاواریش!یادته دلم سفر می خواست،کانون گردشگری یه اردوی یک روزه به یکی از...
  • 294:سنگ... سه‌شنبه 19 آبان 1394 00:38
    گفتند چرا سنگ؟؟؟ گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقشها و کلمات را اجداد بیابانگردمان بر سنگ نتراشیدند ؟!! مگر کافی نیست که نانمان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و ناممان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود سنگمان را کسی به سینه نزد و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم! ؞ عباس صفاری ؞
  • 293:از فانتزی هآم،رویاها و حتی آرزوهآم... شنبه 16 آبان 1394 14:11
  • 292:درست با همون لحنی که تو آهنگ می خونه... شنبه 16 آبان 1394 13:53
    Love is you پ.ن:بشریت!بدان و آگاه. باش که درد ادامه یافتن تورو ما دختران می کشیم!دیشب ساعتای پنج و نیم بود که از خواب بیدار شدم،دل درد داشتم...تنها چیزی که آرومم کرد آهنگ اون فیلمه بود و اینکه کی میگه آرامش زبان می شناسه؟مگه نه اینکه از کل ترانه فقط اون سه جمله ای که انگلیسی بود رو فهمیدم؟
  • 291:چی میشد شعر سفر،بیت آخری نداشت؟ شنبه 16 آبان 1394 01:13
    جمعه پانزدهم آبانماه نودوچهار آهنگ این روزام "سفر"ه!همسفر درواقع:دی یادمه اولین بار با این اهنگ گوگوش و شناختم و عاشقش شدم...اونجایی که میگه: من و با خودت ببر،من به رفتن قانعم... یا اونجایی که کلمات فریاد میشن: چی میشد شعر سفر...بیت آخری نداشت... امروز دوباره آهنگم سفره... دلم می خواد برم سفر،این چیزیه که...
  • 101
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4