317:هوا بس ناجوانمردانه سرد است

نگین میگه تو مسکو قطارا و اتوبوسا حتی یه ثانیه هم تاخیر ندارن،چون اگه حتی یه ثانیه دیرتر برسن آدمای توی ایستگاه یخ می زنن.من نمی دونم واقعا اینطوره یا نه ولی این روزا اینجا حس و حال بودن تو مسکو رو بهم میده.

برفی که دو هفته ی پیش باریده هنوز آب نشده و با همون کیفیت روز اول پای درختای خوابگاه مونده،تو خیابونای دانشگاه کمتر؛اگه هوا اینقدر سرد نبود آدم به سرش میزد بره و یه دل سیر برف بازی کنه.صبح که میشه مه همه جا رو میگیره و شبا نتای موسیقی قبل رسیدن به گوشات یخ می زنن.هر چی رو که تو بالکن میزاریم صبحش فریز شده تحویل می گیریم و قدم زدنای شبونه هم تعطیل!آسمون شباش قرمزه قرمزه،از پنجره که حیاط و نگاه می کنی،با درختای تنومندی که تو هم پیچیدن و برف و سرما و مه و سمفونی سحرگاهی کلاغا،آدم یاد فیلم ترسناکای جنگلی می افته!و همه ی اینا حس بودن تو سیبری رو به من میده.

نمی دونم کسی جایی تو این شهر،تو ایستگاهی یخ زده یا نه...خدا کنه اتوبوسا با تاخیر نرسن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.