ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
نگین میگه تو مسکو قطارا و اتوبوسا حتی یه ثانیه هم تاخیر ندارن،چون اگه حتی یه ثانیه دیرتر برسن آدمای توی ایستگاه یخ می زنن.من نمی دونم واقعا اینطوره یا نه ولی این روزا اینجا حس و حال بودن تو مسکو رو بهم میده.
برفی که دو هفته ی پیش باریده هنوز آب نشده و با همون کیفیت روز اول پای درختای خوابگاه مونده،تو خیابونای دانشگاه کمتر؛اگه هوا اینقدر سرد نبود آدم به سرش میزد بره و یه دل سیر برف بازی کنه.صبح که میشه مه همه جا رو میگیره و شبا نتای موسیقی قبل رسیدن به گوشات یخ می زنن.هر چی رو که تو بالکن میزاریم صبحش فریز شده تحویل می گیریم و قدم زدنای شبونه هم تعطیل!آسمون شباش قرمزه قرمزه،از پنجره که حیاط و نگاه می کنی،با درختای تنومندی که تو هم پیچیدن و برف و سرما و مه و سمفونی سحرگاهی کلاغا،آدم یاد فیلم ترسناکای جنگلی می افته!و همه ی اینا حس بودن تو سیبری رو به من میده.
نمی دونم کسی جایی تو این شهر،تو ایستگاهی یخ زده یا نه...خدا کنه اتوبوسا با تاخیر نرسن...