291:چی میشد شعر سفر،بیت آخری نداشت؟

جمعه

پانزدهم آبانماه نودوچهار



آهنگ این روزام "سفر"ه!همسفر درواقع:دی

یادمه اولین بار با این اهنگ گوگوش و شناختم و عاشقش شدم...اونجایی که میگه:

من و با خودت ببر،من به رفتن قانعم...

یا اونجایی که کلمات فریاد میشن:

چی میشد شعر سفر...بیت آخری نداشت... 

امروز دوباره آهنگم سفره... دلم می خواد برم سفر،این چیزیه که واقعا بهش احتیاج دارم!تنهایی!یا با کسایی که نمی شناسمشون،برم جایی که تاحالا نرفتم...دلم سفر می خواد...

دلم می خواد کلمه شم وقتی میگه:

چه خوبه با تورفتن...رفتن، همیشه رفتن...



پ.ن:حالم بهتر شده بود این دوروزه ها؛یه بنر از یه مسابقه دیدم که جایزه اش سفربه مشهده!من اهل شرکت توی اینجور مسابقات کتاب خوانی نیستم ولی این یکی انگار صدام می زنه...می خوام برم.و شرکت کنم،این دوروزه ام.یه مقدار تونسته بودم به درسام برسم و کلا همه چی آروم بود تا اینکه امشب سمین اومد باهام درد و دل کرد:|

حال سال پیش خودمو داره...آینده ای برا خودش نمی بینه و کلا فکر می کنه خیلی موجود بی فایده ایه تو دنیا...نه که الان من درحال ارائه ی خدمات شایسته به دنیا باشم ها نه،ولی رنگ.مشکلاتم عوض شدن،از طرفی تصمیم.گرفتم غصه ی تموم شدن دانشگاهو بعد تموم شدن دانشگاه بخورم که باعث شد آرومتر شم...امشب ولی انگار تموم اون حسا برگشتن،باهمون کیفیت شاید...باهم حرف زدیم،از حس و حال پارسال خودم گفتم،حس و حالشو شنیدم،گریه کرد،حرف زدیم...حرف زدیم...هیچی دیگه تصمیم گرفتیم باهم یه کار خوابگاهی را بندازیم که از نامفید بودن به درآییم(!)

نظرات 2 + ارسال نظر
دم نوش دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 00:33

سفر یه شعره، سفر یه قصه است
سفر رهایی از فصل غصه است...
این شعریه که دوست دارمش
این روزا سفر لازمه گچ رنگی
شدیدا لازم
یه فانتزی میگه میرفتیم مشهد قرار میزاشتیم همو ببینیم مثلا :)

شعر خوبیه:)
بلی،سفر به شدت لازمه،یه سفر دانشجویی یه روزه جور شد:))) آیم سو هپی:))
وااای اره خیلی خوب میشه:)))
اگه شرکت کنم و برنده شم و قرار شه بریم،بهمن ماه میریم:) توام بیا

پرپرک شنبه 16 آبان 1394 ساعت 22:56

این حس ها مزخرف ترینن،مشترکن بین اکثر ماها تو این مقطع...
منم عجیب این شکلیم این روزا...حس بالاخره تهش چی میشه :(

اوهوم...خیلی مزخرفن:/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.