سال پیش بود که وسط یه بحث شخصیت شناسی،سمین برگشت و گفت که یه رمان خونده که شخصیت دخترش درست شبیه منه!ولی اسم رمانه یادش نبود و منم خیلی پیگیر نشدم؛امسال دوباره بحثش پیش اومد و دوباره گفت که من دقیقا شبیه اون شخصیتم!منم اسمای "شروین" و "آنید"رو جست و جو کردم و به رمان "باورکن" رسیدم!
خوندمش!
خب داستان که مثل نود درصد رمانای عاشقانه ی ایرانیه...دختر و پسری که از اول باهم مشکل دارن و بعد حین کل کل و بحث به هم علاقه مند میشن!این که هیچی.
ولی قسمت جالب این بود که دختره یه جاهایی واقعا شبیه من بود:-D
البته من این همه پر انرژی نیستم،اصولا خیلی ام آدم آرومی ام،از اون آرومای موذی ام:-D
و بزارین همین الآن یه چیزی رو روشن کنم:من اصصصصلااااا هیز نیستم!یعنی اصلا ها!یه جاهایی ام دختره دیگه واقعا خنگ می زد!هرچند سمین معتقده یه وقتایی مغزم قابل رقابت با مغز یه تک سلولیه،ولی دیگه نه در این حد که!!!
خلاصه که هرچند رمانه طولانی بود و یه صد صفحه ی آخرش موندو صد صفحه ی قبل اخرشم به زور خوندم،ولی تجربه ی جالبی بود!
فقط نفهمیدم چطوره که کسی عاشق خنگ بازیای من نمیشه:|واقعا چرا؟یعنی منم باید برم پرستار یه پیرزن پولدار تنها شم که بعدا نوه اش از آمریکا بیاد و عاشق خنگ بازیای من بشه؟!
اخه اینجا ویلای بزرگ و انچنانی نداره که:/ آخه اینجام کمبود امکانات؟در این حد؟
امروز نوشت:امروز از کلاس شبکه برگشتنی تو ایستگاه دو تا کفتر عاشقو دیدیم.پسره همکلاسیه و ترم اول به من پیشنهاد داده بود که من رد کردم!بعد چند هفته پیش با یکی از دخترای مکانیک که یه سالم از خودش بزرگتره،دوست شد!بعدش تا همین الانم همه جا صحبت از این دو غنچه ی نو شکفته اس و بخصوص منش و شخصیت والای پسره و عدم لیاقت دختره!
می خوام اینو بگم که فکر کنم حتی اگه من برم و پرستار یه پیرزن پولدار تنها شم و نوه اشم بعدا از آمریکا بیاد و عاشق خل بازیام شه،چنان از عشق و عاشقی پشیمونش می کنم،که خودش راشو بکشه و بره:|
پ.ن:دختره اصلنم خوشکل نیست:/