ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
چهارشنبه
سیزده ابان نود و چهار
9:11صبح
تاواریش،سلام:)
بزار از آخر به اول تعریف کنم:
1.جدیدا ساعتای خوابم زیاد شده و داره بیشترم میشه،طوری که با ساعت کلاسام کنتاکت پیدا کرده(!) برا همین دارم تمرین می کنم که خوابمو کم کنم.بنابراین درسته که هشت بیدار شدم ولی هرکاری کردم نتونستم توان و اراده ی بلند شدن از تخت و رفتن به کلاس رو تو خودم پیدا کنم،ولی دوباره نخوابیدم و رفتم چایی دم کردم.و الانم دارم می نویسم!تازه بعدشم قراره برم مخابرات. بخونم:-P
2.دیشب کنفرانس "استکبار ستیزی"بود!یکی از استادای آمریکایی و یه ملوان سابق رو دعوت کرده بودن که "آی...آمریکا خود استکباره و باید جلوشو بگیریم و چی و چی"
تازه انگلیسی ام حرف.می زدن خخخخخخ
خلاصه که اگه این که یکی از آقایان مذکور رو یه پنج شیش سال جوونتر می کردی،دقیقا تیپ و شخصیت و استایل شاهزاده ی آرزوهای من بود-اگه کله اش بوی قرمه سبزی نمیداد بهتر بود ولی من به همینشم راضی ام:دی-رو هم حساب کنیم؛کنفرانس جالبی بود!اون ملوانه ام خیلی باحال بود،من احساس می کردم خیلی داره به خودش فشار میاره که وسط حرفاش فحش نده:-Dاینجوری دیگه...البته بیشتر به درد اون هایی می خورد که دستی در (بر؟) سیاست دارن،ما که صرفا جهت رفع کنجکاوی رفته بودیم!
3.باید به مامانم زنگ بزنم و خیلی جدی بشینیم ببینیم چیکار باید بکنیم!لعنتی این بچه ی اول خونواده بودنم بددردسری شده ها:/
من بچه ی اخرم
از این دردسرا هم دارم
:)