ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دوشنبه
چهارم آبانماه نود و چهار
~دویدم!بعد چندماه...انگار که چندقرن گذشته بود از زمانی که با دویدن خودمو خالی می کردم.
تاریکی شب بود و سرمای ملایم پاییزی... دویدم و این یه شروعه!
~ درست یادم نیست،نمی دونم از کی بود که دیگه نگفتم "صبح به خیر"!فکر می کنم یه سالی می گذره از زمانی که هرصبح با کلی نشاط و انرژی پا می شدم و به اعضای اتاق "صبح به خیر" می گفتم.می خوام اون حس و دوباره تجربه کنم!
~ بازم ساعت هفت شب و برنامه ی "پیشخان":) دلم براش تنگ شده بود این چند روزه:)
~ گوشیمو ریست کردم!حافظه اش خالی شد خداروشکر:) دیگه در انفوان(!) ترکیدن بود!
هعیییی خیلی وقته از این کارا نکردم
از ابن کارایی که آدم رها میکنه خودشو
مثل دویدن، مثل پرت شدن
پیر شدم فک کنم
...
الان یادم اومد سه ساله اون مدلی ندوییدم! دلم خواست :(
عزیزم...خیلی خوبه:) دوباره شروع کن،فقط اولش سخته،تو می تونی!