286

دوشنبه

چهارم آبانماه نود و چهار



~دویدم!بعد چندماه...انگار که چندقرن گذشته بود از زمانی که با دویدن خودمو خالی می کردم.

تاریکی شب بود و سرمای ملایم پاییزی... دویدم و این یه شروعه!


~ درست یادم نیست،نمی دونم از کی بود که دیگه نگفتم "صبح به خیر"!فکر می کنم یه سالی می گذره از زمانی که هرصبح با کلی نشاط و انرژی پا می شدم و به اعضای اتاق "صبح به خیر" می گفتم.می خوام اون حس و دوباره تجربه کنم!


~ بازم ساعت هفت شب و برنامه ی "پیشخان":) دلم براش تنگ شده بود این چند روزه:)


~ گوشیمو ریست کردم!حافظه اش خالی شد خداروشکر:) دیگه در انفوان(!) ترکیدن بود!

نظرات 2 + ارسال نظر
دم نوش پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 21:21

هعیییی خیلی وقته از این کارا نکردم
از ابن کارایی که آدم رها میکنه خودشو
مثل دویدن، مثل پرت شدن
پیر شدم فک کنم

...

پرپرک پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 00:21 http://Parparak1313.blogsky.com

الان یادم اومد سه ساله اون مدلی ندوییدم! دلم خواست :(

عزیزم...خیلی خوبه:) دوباره شروع کن،فقط اولش سخته،تو می تونی!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.