ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سه شنبه
سیزدهم مهرماه نود و چهار
~ می تونم بگم یک...
این چیزی بود که صبح تو ایستگاه داشتم می نوشتم و با آمدن دوستان گرامی قطع شد و الآن یادم نیست قرار بود چه باشد!بی خیال...
وضعیت الآن:کمی ناراحتم،کمی دلشکسته و کمی،فقط کمی دلم می خواهد گریه کنم!
~ شین(!) [ فکر نمی کنم اسم شی شی خیلی جالب باشد:دی] فردا می رود شهرشان و سمین هم می خواهد برگردد شهرشان!از این همه دمش به دم شین وصل بودن واقعا اعصابم خورد می شود و نگرانم البته!اگر اتفاقی پیش بیاید بدجور ضربه می خورد و این نگرانم می کند؛و بدتر اینکه نمی توانم چیزی بهش بگویم،چون می دانم هیچ فایده ای ندارد!تنها کاری که می کند این است که سوار خر شیطان شود و بگوید زندگی خودم هست و به شما مربوط نیست که همین طور هم هست البته،پس:جهنم!
~ بعد دوسال خوابیدن سر کلاس به حول و قوه ی الهی این ترم تا اینجا به جز الکترونیک سر هیچ کلاسی نخوابیده ام و تقریبا سر همه ی کلاسها حضور فعال(!) داشته ام!امید است همینطور بماند!
~ فردا افتتاحیه ی کانون کتاب است و برنامه دارم بروم،ببینم،چه خبر است!امید است بیدار شده،مثل امروز نشود که کلاسم از دست برود[آیکن شرمندگی] آن هم ساعت ده صبح[آیکن خیلی شرمندگی]