274

سه شنبه

سیزدهم مهرماه نود و چهار



~ می تونم بگم یک... 

این چیزی بود که صبح تو ایستگاه داشتم می نوشتم و با آمدن دوستان گرامی قطع شد و الآن یادم نیست قرار بود چه باشد!بی خیال...

وضعیت الآن:کمی ناراحتم،کمی دلشکسته و کمی،فقط کمی دلم می خواهد گریه کنم!


~ شین(!) [ فکر نمی کنم اسم شی شی خیلی جالب باشد:دی] فردا می رود شهرشان و سمین هم می خواهد برگردد شهرشان!از این همه دمش به دم شین وصل بودن واقعا اعصابم خورد می شود و نگرانم البته!اگر اتفاقی پیش بیاید بدجور ضربه می خورد و این نگرانم می کند؛و بدتر اینکه نمی توانم چیزی بهش بگویم،چون می دانم هیچ فایده ای ندارد!تنها کاری که می کند این است که سوار خر شیطان شود و بگوید زندگی خودم هست و به شما مربوط نیست که همین طور هم هست البته،پس:جهنم!


~ بعد دوسال خوابیدن سر کلاس به حول و قوه ی الهی این ترم تا اینجا به جز الکترونیک سر هیچ کلاسی نخوابیده ام و تقریبا سر همه ی کلاسها حضور فعال(!) داشته ام!امید است همینطور بماند!

~ فردا افتتاحیه ی کانون کتاب است و برنامه دارم بروم،ببینم،چه خبر است!امید است بیدار شده،مثل امروز نشود که کلاسم از دست برود[آیکن شرمندگی] آن هم ساعت ده صبح[آیکن خیلی شرمندگی]

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.