ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
"میشه بخندید؟میشه بلند بخندید؟میشه به غمهامون بخندیم؟"
اینکه ساعت چهار صب از خواب بیدار شوی،بی خوابی بزند به کله ات،بروی برنامه ی شب پیش خندوانه را از آپارات ببینی،اینکه این جمله ها را از نویسنده ی خندوانه بشنوی... این می شود یک حس خاص که تا ساعت دوازده شب که نمی توانی چشمانت را از خستگی باز نگه داری،توی وجودت می ماند!حسی شبیه یک لبخند غمگین...
پ.ن:خیلی احساساتی و تاثیر پذیر شدم،می دونی؟حس می کنم باید به خود سابقم برگردم