ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دوشنبه
10.8.94
یادم رفت به مامان بگم امسال زمستون قراره خیلی سرد شه!
یادمه تو دوقسمتی که از سریال "بازی تاج و تخت"دیدم،این یه جمله همش تکرار می شد:
زمستون تو راهه!
اره زمستون تو راهه...میگن امسال "ال نینو" قراره بیاد و زمستون سختی میشه...نشون به اون نشون امروز که رفته بودم خرید کاموا برای بافت شال و کلاه،برگشتنی به معنای کامل یخ کرده بودم،سرمای هوا و سرمای حرفای مادرم؛زنگ زده بود که با بچه ی بزرگش مشورت کنه...نمی دونم کدوم سردتر بود،ولی می دونم این سخت ترین زمستونیه که خونواده ی ما تاحالا داشته..اگه از این زمستون رد بشیم،دیگه هیچ چی نمیتونه این خونواده رو بلرزونه...
آره...چند ساعته که نمی تونم تصمیم بگیرم کلاه ببافم یا شال،حالا که فکرشو می کنم خیلی فرقی نمی کنه...با شال،با کلاه،با شال و کلاه...موضوع اینه که گمون نمی کنم بتونیم از این زمستون رد شیم...ناامید کننده اس...و ناامیدکننده تر اینکه ناراحت نیستم!همون قضیه که تا تو عمق فاجعه قرار نگیرم حسش نمی کنم...و قرار گرفتن توی عمق فاجعه،یعنی فاجعه!
نلرزیدنی خداست
:)
شال بباف
تا دلت گواهی نده، چیزی رو باور نمیکنی
الانم باور نمیکنی این واهمه ی تو راه رو، چون دلت باورش نکرده
این کرختی و بی حسی برام آشناست
اره همینطوره...
می ترسم از وقتی که باورم شه...